خدمات تلفن همراه

قرآن تبيان- جزء 30 - حزب 59 - سوره نبأ - صفحه 582


شروع جزء 30و حزب 59


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ
1 - ‌صفحه‌ى 255
(78) سوره نبا مكى است و چهل آيه دارد (40)
[سوره النبإ (78): آيات 1 تا 16]

ترجمه آيات‌
به نام خداى رحمان و رحيم.
مردم از چه خبر مهمى پرسش و گفتگو مى‌كنند؟ (1).
از خبر بزرگ قيامت (2).
كه در آن با هم به جدل و اختلاف كلمه برخاستند (چون پيغمبر (ص) به نزول قرآن سخن از خدا و قيامت آغاز فرمود مؤمن و كافر در صدق و كذبش به مجادله پرداختند اين آيات نازل شد) (3).
چنين نيست كه منكران پنداشته‌اند به زودى (وقت مرگ را) خواهند دانست (4).
و البته (بر خطاى خود) به زودى آگاه مى‌شوند (5).
آيا ما زمين را مهد آسايش خلق نگردانيديم؟ (6).
و كوه‌ها را ميخ‌هايى در آن نساختيم؟ (7).

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 256
و شما را جفت (زن و مرد) آفريديم (تا انس و نشاط و فرزند صالح و بقاى نوع بازيابيد) (8).
و خواب را براى شما مايه قوام حيات و استراحت قرار داديم (9).
و پرده سياه شب را ساتر (احوال خلق) گردانيديم (10).
و روز روشن را براى تحصيل معاش آنان مقرر داشتيم (11).
و بر فراز آنها هفت آسمان محكم بنا كرديم (12).
و چراغى (چون خورشيد) رخشان بر افروختيم (13).
و از فشار و تراكم ابرها آب باران فرو ريختيم (14).
تا بدان آب و دانه و گياه برويانيم (15).
و باغهاى پر درخت (و انواع ميوه‌ها) پديد آورديم (16).
بيان آيات‌
اين سوره متضمن خبر از آمدن يوم الفصل و صفات آن و استدلال بر حقيقت آن، و ترديدناپذيرى آن است، و از اينجا آغاز مى‌شود كه مردم از يكديگر از خبر قيامت مى‌پرسند، آن گاه در سياق جواب و با لحنى تهديدآميز مى‌فرمايد: به زودى از آن آگاه خواهند شد، و سپس براى ثبوت آن به اين دليل استدلال مى‌كند كه نظام مشهود در عالم با تدبير حكيمانه‌اى كه در آن است، بهترين و روشن‌ترين دلالت را دارد بر اينكه بعد از اين نشاه دنياى متغير و فنا پذير، نشاه ثابت و باقى هست، و به دنبال اين خانه‌اى كه در آن عمل هست و جزا نيست، خانه‌اى هست كه در آن جزا هست و عمل نيست، پس در اين ميان روزى هست كه نظام جارى در اين عالم از آن خبر مى‌دهد.
سپس آن روز را با ذكر حوادثش توصيف مى‌كند كه مردم همگى در آن احضار مى‌شوند، و همه يك جا جمع مى‌گردند، طاغيان به سوى عذابى دردناك و متقين به سوى نعيمى مقيم منتقل مى‌شوند، و در آخر، كلام را با يك جمله تهديدآميز ختم مى‌كند. و اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده.
" عم يتساءلون" كلمه" عم" مخفف" عن ما- از چه" است، و حرف الف از كلمه" ما" ى استفهاميه حذف شده، و اين اختصاص به اين مورد ندارد، هر جا كه حرف جر بر سر" ما" ى استفهاميه در آيد، الف آن حذف مى‌شود، مثلا گفته مى‌شود:" لم"،" مم"،" على م" و

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 257
" الى م" كه مخفف لما و مما و على ما و الى ما است، و مصدر تساؤل به معناى اين است كه مردمى از يكديگر از مطلبى سؤال كنند، يا بعضى بعد از بعضى ديگر از مطلبى سؤال كنند، هر چند كه مسئول از خود آنان نباشد، در مورد ما نيز يا چنين بوده كه مردمى از يكديگر از مساله معاد مى‌پرسيدند، و يا يكى پس از ديگرى از رسول خدا (ص) مى‌پرسيدند، و چون سياق سوره سياق جواب است و در اين جواب هم جانب تهديد و انذار چربيده، اين نظريه را تاييد مى‌كند كه متسائلان، كفار مكه بودند، همان مشركينى كه منكر نبوت و معاد بودند، نه مؤمنين، و نه كفار و مؤمنين هر دو.
پس تساؤل در ميان مشركين بوده، و اگر قرآن كريم خبر از آن را به صورت استفهام آورده براى اين است كه به پوچى و حقارت آن اشاره كند، و بفهماند پاسخ اين تساؤل آن قدر روشن است كه اصلا جايى براى اين تساؤل نيست.
[بيان اينكه مقصود از" نبا عظيم" قيامت و" تسائل" از آن در بين مشركين بوده است (عَمَّ يَتَساءَلُونَ ...)]
" عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ" اين آيه پاسخ از استفهامى است كه خود خداى تعالى كرده بود خودش پرسيد از چه تساؤل مى‌كنند؟ پاسخ مى‌دهد از خبرى بس عظيم. و اين توصيفى كه از خبر مذكور كرده توصيفى است كه تعظيم آن خبر از آن هويدا است.
و مراد از" خبر عظيم" خبر بعث و قيامت است، كه قرآن عظيم در سوره‌هاى مكى و مخصوصا در سوره‌هايى كه در اوائل بعثت نازل شده كمال اهتمام را درباره اثبات آن دارد، مؤيد اين معنا سياق آيات اين سوره است كه در آنها جز به مساله قيامت، و صفات يوم الفصل، و استدلال بر حقيت و واقعيت آن پرداخته نشده.
ولى بعضى «1» گفته‌اند: مراد از آن نبا قرآن عظيم است. ليكن سياق اين احتمال را رد مى‌كند، چون هر چند كه گفتار سوره خالى از اشاره به قرآن نيست، و ليكن سياق اجنبى از آن است.
بعضى «2» ديگر گفته‌اند: نبا عظيم عبارت است از عقايدى چون اثبات صانع، و صفات او و ملائكه و رسل او، و مساله بعث، بهشت، دوزخ و غير آن كه مورد اختلافشان بوده.
به نظر مى‌رسد صاحب اين قول بدان جهت كه در اين سوره به حقيت همه اين مطالب اشاره شده، چنين گفته است. ليكن اين طرز استفاده درست نيست چون اشاره به حقيت معارف اسلامى از لوازم مساله قيامت است، كه خود از لوازم جزا و تكليف است، جزاى‌
_______________
(1 و 2) مجمع البيان، ج 10، ص 421.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 258
اعتقادات حق و اعمال صالح، و جزاى كفر و جرائم عملى، و اگر در سوره به صفات يوم الفصل پرداخته تبعى و به قصد ثانوى بوده، و غرض اولى بدان متعلق نشده.
علاوه بر اين، مراد از افرادى كه از يكديگر تساؤل مى‌كرده‌اند- به بيانى كه گذشت- مشركين بوده‌اند، كه صانع و ملائكه را قبول داشتند، و ما وراى آن را يعنى رسالت و قيامت و بهشت و دوزخ را منكر بودند.
[مراد از اختلاف مشركين در باره معاد]
" الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ"- مشركين در اصل انكار معاد متفق بودند، اختلافشان تنها در طرز انكار آن بوده، بعضى آن را محال مى‌دانستند و به خاطر محال بودنش منكر بودند، هم چنان كه از سخنى كه قرآن كريم از ايشان حكايت كرده اين معنا استفاده مى‌شود، و آن سخن اين است:" هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى‌ رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ" «1»، بعضى ديگر آن را محال نمى‌دانستند، بلكه تنها به نظرشان بعيد مى‌رسيده، از اين جهت انكارش نموده، به حكايت قرآن مى‌گفتند:" أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ" «2»، بعضى هم نه آن را محال مى‌دانستند، و نه بعيد مى‌شمردند، بلكه انكارشان از اين جهت بود كه در آن شك داشتند، هم چنان كه آيه زير كه مى‌فرمايد:" بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْها" «3»، با وضع آنان تطبيق مى‌كند. بعضى هم يقين بدان داشتند، و ليكن از در عناد منكر آن مى‌شدند كه جمله" بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ" «4» حكايت حال ايشان است.
و آنچه از آيات سه‌گانه اول سوره و بعد آن به دست مى‌آيد اين است كه وقتى از قرآن شنيدند كه در انذار و تهديد ايشان سخن از روز قيامت و جزا و يوم الفصل مى‌آورد، برايشان گران آمده، شروع كرده‌اند از يكديگر بپرسند كه اين چه خبر عجيبى است، كه تا كنون به گوش ما نخورده؟ و چه بسا به خود رسول خدا (ص) رجوع كرده و يا از مؤمنين مى‌پرسيدند كه روز قيامت چيست و چه خصايصى دارد، و چه وقت واقع مى‌شود؟
_______________
(1) آيا شما را رهنمايى بكنم به مردى كه به شما خبر آورده كه بعد از آنكه به كلى متلاشى شديد دوباره با خلقتى جديد موجود مى‌شويد. سوره سبأ، آيه 7.
(2) آيا به شما وعده مى‌دهد كه وقتى مرديد و خاك و استخوان گشتيد دوباره از خاك خارج مى‌شويد؟ هيهات، هيهات كه چه وعده‌اى دور و بعيد به شما مى‌دهد. سوره مؤمنون، آيه 35 و 36.
(3) نكند علم ايشان به آخرت كامل است، نه، بلكه در مورد آن در شك هستند. سوره نمل، آيه 66.
(4) ولى آنها در سركشى و فرار از حقيقت لجاجت مى‌ورزند. سوره ملك، آيه 21.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 259
" مَتى‌ هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ" «1» و چه بسا در مورد بعضى از حقايق قرآنى و معارفى جديد كه اسلام متضمن آن بود به اهل كتاب و مخصوصا به يهود مراجعه نموده، در فهم آن معارف از آنان كمك مى‌گرفتند.
و خداى تعالى در اين سوره تساؤل آنان را به صورت سؤال و جوابى حكايت نموده، مى‌فرمايد:" از چه تساؤل مى‌كنند؟" آن گاه خودش پاسخ خود را مى‌دهد كه" از خبرى عظيم تساؤل مى‌كنند، خبر عظيمى كه در باره آن ديدى مختلف دارند"، و آن گاه از تساؤل آنان پاسخ مى‌دهد كه" كَلَّا سَيَعْلَمُونَ ..." نه، بيهوده از يكديگر نپرسند كه به زودى خواهند دانست ...
مفسرين درباره مفردات آيات سه‌گانه، و تقريب معانى آن وجوهى بسيار گفته‌اند، كه چون هيچ يك از آنها با سياق سازگار نبود، از ايرادش خوددارى نموديم، و آنچه آورديم مطلبى است كه سياق، آن را افاده مى‌كند.
" كَلَّا سَيَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ" اين جمله جلو ايشان را از تساؤل از قيامت مى‌گيرد، تساؤلى كه گفتيم منشا آن مختلف بوده. و معناى آيه اين است كه بايد دست از اين پرس و جوى‌ها بردارند، براى اينكه حقيقت امر به زودى برايشان كشف مى‌شود، و اين خبر- قيامت- واقع مى‌شود، آن وقت آنچه امروز نمى‌دانند خواهند دانست، و در اين تعبير تهديدى هم هست همان تهديدى كه در آيه" وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ" «2»، به چشم مى‌خورد، و جمله" ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ" تاكيد همان ردع و تهديد سابق است، و لحن تهديد خود قرينه است بر اينكه پرس و جوى كنندگان مشركين بوده‌اند، كه منكر معاد و جزايند، نه مؤمنين، و نه مشركين و مؤمنين جميعا.
" أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً" اين آيه تا يازده آيه بعدش در مقام احتجاج و استدلال بر ثبوت بعث و جزا و تحقق اين خبر عظيم است، و لازمه ثبوت آن صحت جمله قبلى است كه مى‌فرمود:" كَلَّا سَيَعْلَمُونَ" و اينكه به زودى مشاهده مى‌كنند و مى‌دانند.
[بيان احتجاج و استدلال بر ثبوت بعث و جزا، مستفاد از آيات:" أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً ..."]
بيان آن حجت اين است كه عالم محسوس با زمين و آسمانش و شب و روزش و انسانهايش كه نسلا بعد نسل مى‌آيند و مى‌روند، و نظام جارى در سراپايش، و تدبير متقن و
_______________
(1) سوره ملك، آيه 25.
(2) و به زودى آنها كه ستم كردند مى‌دانند كه بازگشتشان به كجا است. سوره شعراء، آيه 227.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 260
دقيقى كه در همه امورش جريان دارد، ممكن نيست صرفا به خاطر بازى و سرگرمى پديد آمده باشد، و هيچ هدف و غرضى در نظر پديد آورنده‌اش نباشد، پس به طور مسلم و بديهى بايد در پى اين نظام متحول و متغير و گردنده، عالمى باشد كه نظام در آن ثابت و باقى باشد، و در آن عالم اثر صلاح و فساد اين عالم، ظهور پيدا كند، صلاحى كه فطرت بشر بدان دعوت مى‌كرد، و فسادى كه از آن نهى مى‌نمود، و ما مى‌بينيم كه اثر صلاح و فساد، كه همانا سعادت متقين و شقاوت مفسدين است در اين عالم محسوس ظاهر نشده، و اين از محالات است كه خداى تعالى در فطرت بشر آن دعوت غريزى را و اين ردع و منع غريزى را به وديعه بسپارد، در حالى كه نه آن دعوت اثرى در خارج داشته باشد و نه آن منع، پس به طور يقين در اين ميان روزى وجود دارد كه در آن روز انسان صالح اثر صلاح خود را، و انسان فاسد اثر فساد خود را مى‌بيند.
پس اين آيات در معناى آيه زير است كه مى‌فرمايد:" وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ" «1» با اين بيان و اين استدلال ثابت مى‌شود كه در اين ميان روزى هست كه انسان آن را ديدار خواهد كرد، و در آن روز به جزاى آنچه كرده چه خير و چه شر مى‌رسد، پس مشركين نمى‌توانند در آن اختلاف نموده، و يا شك كنند، و يا بعضى ديگرشان آن را بعيد بشمارند، و يا بعضى ديگرشان محال بدانند، و يا بعضى ديگرشان با علم به آن از در عناد و لجاج منكرش شوند، پس آمدن چنين روزى بديهى، و وقوعش ضرورى است، و جزاى در آن جاى شك نيست.
از بعضى «2» از مفسرين چنين بر مى‌آيد كه خواسته‌اند بگويند: اين آيات در مقام اثبات قدرت است، و اينكه عود- در قيامت- نظير بدء- آغاز- خلقت است، آن خدايى كه توانست عالم را ابتداء خلق كند، قادر است كه آن را دوباره اعاده دهد. اين استدلال هر چند كه در جاى خودش تمام و صحيح است، و در كلام خداى تعالى هم به آن تمسك شده و ليكن استدلالى است بر امكان اعاده، نه بر وقوع آن، و سياق آيات مورد بحث مى‌خواهد وقوع آن را
_______________
(1) ما آسمان و زمين و آنچه بين آن دو است به باطل نيافريديم. اين پندار كسانى است كه كافر شدند، پس ويل از آتش براى كسانى كه كافر شدند، آيا پنداشته‌اند كه ما مردم با ايمان و با عمل صالح را چون مفسدين در زمين قرار مى‌دهيم؟ و يا پنداشته‌اند كه با متقين و فجار يك جور معامله مى‌كنيم؟ سوره ص، آيه 28.
(2) تفسير قرطبى، ج 19، ص 171.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 261
اثبات كند نه امكانش را، پس بيان مناسب‌تر همان بيانى است كه ما ذكر كرديم.
و به هر حال اينكه فرمود:" أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً" استفهامى است انكارى، و كلمه" مهاد" به معناى بستر و قرارى است كه در آن تصرف مى‌شود، و بر فرشى كه روى آن مى‌نشينند نيز اطلاق مى‌گردد. و معناى جمله اين است كه مگر ما نبوديم كه زمين را براى شما قرارگاه كرديم، تا بتوانيد در آن قرار گيريد، و در آن تصرف كنيد.
[معناى اينكه فرمود:" كوه‌ها را ميخ‌ها قرار داديم" و" ازواج خلقتان كرديم"، و" خوابتان را سبات قرار داديم" و ...]
" وَ الْجِبالَ أَوْتاداً" كلمه" أوتاد" جمع وتد است، و" وتد" به معناى ميخ است، البته بنا به گفته صاحب مجمع ميخ بزرگ را" وتد" گويند (نه ميخهاى معمولى را) «1». و اگر كوه‌ها را ميخ خوانده شايد از اين جهت بوده كه پيدايش عمده كوه‌هايى كه در روى زمين است از عمل آتشفشان‌هاى تحت الارضى است، كه يك نقطه از زمين را مى‌شكافد و مواد مذاب زمينى از آن فوران مى‌كند، و به اطراف آن نقطه مى‌ريزد، و به تدريج اطراف آن نقطه بالا مى‌آيد و مى‌آيد تا به صورت ميخى كه روى زمين كوبيده باشند، در آيد، و باعث سكون و آرامش فوران آتشفشان زير زمين گردد، و اضطراب و نوسان زمين از بين برود.
و از بعضى «2» از مفسرين حكايت شده كه گفته است: مراد از ميخ بودن كوه‌ها اين است كه معاش اهل زمين به وسيله اين كوه‌ها و منافعى كه خدا در آنها به وديعت سپرده تامين مى‌شود، چون اگر كوه‌ها نبودند زمين دائما در زير پاى اهلش در حال نوسان بود، نه كشت و زرعى مى‌گذاشت، و نه خانه‌اى. ولى اين سخن در حقيقت لفظ را بدون جهت از ظاهرش برگرداندن است.
" وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً" يعنى ما شما را جفت جفت از نر و ماده آفريديم، تا سنت ازدواج و تناسل در بينتان جريان يابد، در نتيجه نوع بشر تا روزى كه خدا خواسته باشد باقى بماند.
بعضى «3» گفته‌اند: مراد از ازواج، اشكال است، يعنى ما شما را شكل هم خلق كرديم.
بعضى «4» ديگر گفته‌اند: يعنى ما شما را اصناف مختلف سفيد و سياه و سرخ و زرد خلق كرديم.
_______________
(1) مجمع البيان، ج 10، ص 420.
(2) روح المعانى، ج 30، ص 6.
(3 و 4) مجمع البيان، ج 10، ص 421.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 262
بعضى «1» ديگر گفته‌اند: معنايش اين است كه خلقت هر يك نفر از شما از دو منى يعنى منى مرد و منى زن بوده. ولى اين وجوه ضعيفند.
و بعضى «2» گفته‌اند: التفاتى كه در آيه از غيبت- سيعلمون- به خطاب- خلقناكم- به كار رفته، به منظور مبالغه در الزام و اسكات خصم بوده.
" وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً" كلمه" سبات" به معناى راحتى و فراغت است، چون خوابيدن باعث آرامش و تجديد قواى حيوانى و بدنى مى‌شود، و خستگى ناشى از بيدارى و تصرفات نفس در بدن از بين مى‌رود.
بعضى «3» گفته‌اند: كلمه" سبات" به معناى قطع است، و اگر خواب را قطع خوانده، بدين جهت بوده كه در خواب تصرفات نفس در بدن قطع مى‌شود. اين وجه هم نزديك به همان وجه قبلى است.
بعضى «4» ديگر گفته‌اند:" سبات" به معناى مرگ است، و اگر خداى سبحان خواب را جزو مرگ دانسته، تنها در اين آيه نبوده، در آيه ديگر نيز آن را مرگ خوانده و فرموده:" هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ" «5»، ليكن اين معنا بعيد است، و آيه‌اى كه شاهد آورده، خداى تعالى در آن خوابيدن را توفى- تحويل گرفتن- خوانده، نه ميراندن، بلكه قرآن كريم تصريح دارد بر اينكه خوابيدن مردن نيست، و فرموده:" اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها" «6».
" وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً" يعنى ما شب را چون لباس ساترى قرار داديم كه با ظلمتش همه چيز و همه ديدنى‌ها را مى‌پوشاند، همانطور كه لباس بدن را مى‌پوشاند، و اين خود سببى است الهى كه مردم را به دست كشيدن از كار و حركت مى‌خواند، و متمايل به سكونت و فراغت و برگشتن به خانه و خانواده مى‌سازد.
و از بعضى «7» حكايت شده كه گفته‌اند: مراد از لباس بودن شب اين است كه چون‌
_______________
(1 و 2) روح المعانى، ج 30، ص 7.
(3) مجمع البيان، ج 10، ص 421.
(4) روح المعانى، ج 30، ص 7.
(5) او كسى است كه شما را در شب مى‌ميراند. سوره انعام، آيه 60.
(6) خدا جانها را در حين مرگ مى‌گيرد، و آن را هم كه در خواب است و نمرده نيز مى‌گيرد.
سوره زمر، آيه 42.
(7) روح المعانى، ج 30، ص 7.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 263
لباس است براى روز، كه روز به آسانى از آن بيرون مى‌شود. ولى انصافا اين وجه وجه درستى نيست.
" وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً" كلمه عيش- به طورى كه راغب «1» گفته- به معناى زندگى است، چيزى كه هست كلمه" عيش" مختص به زندگى حيوان است، به اين معنا كه به زندگى خداى تعالى و ملائكه عيش گفته نمى‌شود، ولى حيات خدا و حيات ملائكه گفته مى‌شود، و كلمه" معاش" مصدر ميمى و هم اسم زمان و مكان از عيش است، و در آيه مورد بحث به يكى از دو معناى اخير است، يعنى زمان و يا مكان عيش.
و معناى آيه اين است كه: ما روز را زمان زندگى شما و يا محل زندگى شما قرار داديم، تا در آن از فضل پروردگارتان طلب كنيد.
و بعضى «2» گفته‌اند: مراد از آن همان معناى مصدرى است، چيزى كه هست مضافى از آن حذف شده، و تقدير كلام" و جعلنا النهار طلب معاش" است، يعنى ما روز را طلب معاش قرار داديم.
" وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً" يعنى بر بالاى سرتان هفت آسمان سخت بنياد، قرار داديم.
" وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً" كلمه" وهاج" به معناى چيزى است كه نور و حرارت شديدى داشته باشد، و منظور از" چراغ وهاج" خورشيد است.
" وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً" كلمه" معصرات" به معناى ابرهاى بارنده است. و بعضى «3» گفته‌اند: به معناى بادهايى است كه ابرها را مى‌فشارد تا ببارد، و كلمه" ثجاج" به معناى ابرى است كه بسيار آب بريزد. و بنا بر اين، بهتر آن است كه كلمه" من" را به معناى باء بگيريم، و معنا چنين شود" ما به وسيله بادهاى فشار آورنده آبى ريزان نازل كرديم".
" لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً" يعنى اين كار را كرديم تا دانه‌ها و نباتاتى كه مايه قوت آدميان و حيوانات است‌
_______________
(1) مفردات راغب ماده" عيش".
(2) مجمع البيان، ج 10، ص 422.
(3) روح المعانى، ج 30، ص 10.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 264
بيرون آوريم.
" وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً" اين جمله عطف است بر كلمه" حبا"، و جنات الفاف به معناى درختان انبوه و در هم فرو رفته است.
بعضى «1» گفته‌اند: كلمه" الفاف" جمعى است كه از ماده خودش مفرد ندارد.
بحث روايتى [(رواياتى در بيان برخى آيات گذشته)]
در بعضى از روايات آمده كه منظور از" نبا عظيم" على (ع) است. ولى اين از باب بطن قرآن است، نه تفسير لفظ آيه «2».
و از خصال از عكرمه از ابن عباس روايت شده كه گفت: (روزى) ابو بكر به رسول خدا (ص) عرضه داشت يا رسول اللَّه! چقدر زود مويت سپيد شد؟ فرمود:
موى مرا سوره هود و واقعه و مرسلات و عم يتساءلون سپيد كرد «3».
و در تفسير قمى در ذيل آيه" أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً" آمده كه: زمين گهواره‌اى است كه بشريت در آن پرورش مى‌يابد،" وَ الْجِبالَ أَوْتاداً" يعنى ميخ‌هاى زمين «4».
و در نهج البلاغه فرموده:" وتد بالصخور ميدان أرضه" «5».
و در تفسير قمى در ذيل آيه" وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً" آمده كه شب جامه‌اى است بر روى روز «6».
مؤلف: شايد مراد اين باشد كه شب جامه‌اى است بر روى آنچه در روز پيدا است و آن را مى‌پوشاند.
و باز در همان كتاب است كه در معناى آيه" وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً" فرموده: منظور
_______________
(1) روح المعانى، ج 30، ص 11.
(2) اصول كافى، ج 1، ص 161.
(3) خصال، ج 1، ص 199.
(4) تفسير قمى، ج 2، ص 401.
(5) با صخره‌هاى كوه پيكر، زمين را ميخكوب كرد، تا نوسان نكند. نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 1، ص 39.
(6) تفسير قمى، ج 2، ص 401.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 265
خورشيد نورانى است" وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ" فرمود: يعنى از ابرها" ماءً ثَجَّاجاً" فرمود:
يعنى با ريزشى پى در پى «1».
و تفسير عياشى از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: كلمه" يعصرون" در آيه" عامٌ فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ" با ياء به معناى يمطرون است، يعنى باران به ايشان مى‌بارد، آن گاه به عنوان استشهاد فرمود مگر نشنيده‌اى كه در سوره نبا فرموده:" وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً" «2».
مؤلف: مراد اين است كه كلمه" يَعْصِرُونَ" بايد با ضمه ياء و به صيغه مجهول خوانده شود، چون معنايش اين است كه مردم در آن سال" يمطرون- باران داده مى‌شوند"، به شهادت اينكه در سوره نبا اسم فاعل همين فعل بكار رفته ابرها را معصرات و مردم را" معصر"- باران داده شده- خوانده است، پس" سحاب معصر"- با كسره صاد- به معناى ابر ممطر است.
و عياشى مثل اين حديث را از على بن معمر از پدرش از امام صادق (ع) نقل كرده «3».
و قمى در تفسير خود نظير آن را از امير المؤمنين (ع) روايت كرده است «4».
_______________
(1) تفسير قمى، ج 2، ص 401.
(2) تفسير عياشى، ج 2، ص 180، روايت 35.
(3) تفسير عياشى، ج 2، ص 180، روايت 36.
(4) تفسير قمى، ج 1، ص 346.

عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ
2 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1
الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ
3 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1
کَلَّا سَیَعْلَمُونَ
4 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1
ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ
5 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1
أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَادًا
6 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1
وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا
7 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1
وَخَلَقْنَاکُمْ أَزْوَاجًا
8 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1
وَجَعَلْنَا نَوْمَکُمْ سُبَاتًا
9 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1
وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ لِبَاسًا
10 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1
وَجَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشًا
11 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1
وَبَنَیْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعًا شِدَادًا
12 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1
وَجَعَلْنَا سِرَاجًا وَهَّاجًا
13 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1
وَأَنزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَاتِ مَاءً ثَجَّاجًا
14 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1
لِّنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَنَبَاتًا
15 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1
وَجَنَّاتٍ أَلْفَافًا
16 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1
إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کَانَ مِیقَاتًا
17 - ترجمه آيات‌
همانا روز فصل (يعنى روز قيامت كه در آن فصل خصومتها شود) وعده‌گاه خلق است (17).
آن روزى كه در صور دميده مى‌شود تا شما فوج فوج به محشر وارد شويد (18).
______________________________________________________
‌صفحه‌ى 267
و آسمان گشوده شود پس درهاى متعددى از آن باز شود (تا هر فوجى از درى شتابند) (19).
و كوه‌ها به حركت در آيد و مانند سراب گردد (20).
همانا دوزخ در انتظار بدكاران است (21).
آن دوزخ جايگاه مردم سركش و ستمكار است (22).
كه در آن دوران‌هاى متمادى عذاب كشند (23).
هرگز در آنجا قطره‌اى آب سرد و شراب طهور نياشامند (چنان كه در دنيا از علوم انبيا بهره نيافتند) (24).
مگر آبى پليد سوزان كه از چرك و خون جهنم است به آنها دهند (25).
كه با كيفر اعمال آنها موافق است (26).
زيرا آنها به روز حساب اميد نداشتند (27).
و آيات ما را از فرط جهالت سخت تكذيب كردند (28).
و حال آنكه هر چيز را ما در كتابى به احصاء و شماره رقم كرده‌ايم (29).
پس بچشيد (كيفر تكذيب و بدكارى را) كه هرگز بر شما چيزى جز رنج و عذاب دوزخ نيفزاييم (چنان كه شما در دنيا هيچ متنبه نشده و جز بر بدى نيفزوديد) (30).
براى متقيان در آن جهان رستگارى و آسايش است (31).
باغهايى سرسبز و انواعى از انگورها (32).
و دختران (زيباى دلربا) كه همه در خوبى و جوانى مانند يكديگرند (33).
و جامهايى پر (از شراب طهور) (34).
هرگز سخن بيهوده و دروغ نشنوند (35).
اين (نعمتهاى ابدى) مزدى به عطا و حساب پروردگار تو است (36).
خدايى كه آسمانها و زمين و همه مخلوقاتى كه در بين آسمان و زمين است بيافريده خدايى مهربان است كه در عين مهربانى كسى از قهر و سطوتش با او به گفتگو لب نتواند گشود (37).
روزى كه آن فرشته بزرگ روح القدس با همه فرشتگان صف زده و به نظم برخيزند و هيچ كس سخن نگويد جز آن كس كه خداى مهربانش اذن دهد و او سخن به صواب گويد (38).
چنين روز محقق خواهد شد پس هر كه مى‌خواهد، نزد خداى خود (در آن روز) مقام و منزلتى يابد (در راه ايمان و اطاعت بكوشد) (39).
ما شما را از روز عذاب كه نزديك است ترسانيده و آگاه ساختيم روزى كه هر كس هر چه (از نيك و بد) كرده در پيش روى خود حاضر بيند و كافر در آن روز (از فرط عذاب) آرزو مى‌كند كه اى كاش خاك‌

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 268
بود (تا چنين به آتش كفر خود نمى‌سوخت) (40).
بيان آيات‌
اين آيات يوم الفصل را كه در جمله" كَلَّا سَيَعْلَمُونَ" به طور اجمال بدان اشاره كرده بود توصيف نموده، شرح مى‌دهد كه در آن روز به طاغيان و متقيان چه مى‌گذرد، و در آخر، سوره را با تهديدى كه به منزله نتيجه است ختم مى‌كند.
[اوصاف قيامت، نبا عظيمى كه واقع خواهد شد]
" إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً" در مجمع البيان مى‌گويد: كلمه" ميقات" به معناى آخرين لحظه از مدتى است كه براى حدوث امرى از امور معين شده و اين كلمه از ماده وقت است هم چنان كه كلمه" ميعاد" از ماده وعد و كلمه" مقدار" از قدر گرفته شده‌اند «1».
از اين آيه شريفه شروع شده است به توصيف آن نبا عظيمى كه خبر از وقوع آن در آينده داده و فرمود:" كَلَّا سَيَعْلَمُونَ" آن گاه براى اثبات مطلب چنين استدلال نمود كه" أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً ...- مگر ما نبوديم كه زمين را بستر و گهواره كرديم ..." و آن را يوم الفصل خواند تا بفهماند در آن روز بين مردم فصل قضا مى‌شود و هر طايفه‌اى بدانچه با عمل خود مستحق آن شده مى‌رسد، پس يوم الفصل، ميقات و آخرين روزى است كه براى فصل قضا معين شده بود و تعبير به لفظ" كان" كه مخصوص رساندن ثبوت است مى‌فهماند يوم الفصل از سابق ثابت و در علم خدا معين شده بود حجت قبلى هم بدان ناطق است و به همين جهت جمله را با كلمه" ان" مؤكد كرد.
و معناى جمله اين است كه: محققا يوم الفصل كه خبرش خبر عظيمى است در علم خدا معين شده بود و روزى كه خدا آسمانها و زمين را مى‌آفريد و نظام جارى در آن را بر آن حاكم مى‌كرد از همان روز براى نظام مادى جهان مدتى معين كرد كه با به سر رسيدن آن مدت عمر عالم ماده هم تمام مى‌شود چون خداى تعالى مى‌دانست كه اين نشاه جز با انتهايش به يوم الفصل تمام نمى‌شود، چون خودش نشاه دنيا را آفريده بود مى‌دانست كه اگر آن را بخواهد بيافريند لازمه‌اش اين است كه نشاه قيامت را هم به پا كند.
" يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً" در سابق گفتار در معناى" نفخ صور" مكررا گذشت. و كلمه" افواج" جمع فوج‌
_______________
(1) مجمع البيان، ج 10، ص 422.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 269
است كه- به گفته راغب- به معناى جمعيتى است كه به سرعت از پيش روى ما بگذرند. «1»
و در جمله" فَتَأْتُونَ أَفْواجاً" سياق را طبق سياق سابق خطابى كرد، تا حق وعيد و تهديدى كه جمله" كَلَّا سَيَعْلَمُونَ" متضمن آن است را ادا كرده باشد، و مثل اينكه آيه مورد بحث نظرى هم به آيه" يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ" «2» دارد، كه آن نيز دلالت مى‌كند بر اينكه در روز قيامت مردم فوج فوج مى‌آيند.
" وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً" و وقتى درب‌هاى آسمان باز شد قهرا عالم انسانى به عالم فرشتگان متصل مى‌شود.
بعضى «3» گفته‌اند: در اين آيه چيزى در تقدير است، و تقدير كلام" فكانت ذات ابواب" است، يعنى آسمان داراى ابواب خواهد بود. بعضى «4» ديگر گفته‌اند: در آسمان راههايى پيدا مى‌شود، در حالى كه قبلا چنين راههايى وجود نداشت. ليكن اين دو وجه به بى‌دليل حرف زدن شبيه‌تر است تا تفسير (دقت بفرماييد).
[توضيحى پيرامون به راه انداخته شدن كوه‌ها و سراب شدنشان (وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً)]
" وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً" كلمه" سراب" به معناى آب موهوم است كه در بيابان از دور برق مى‌زند و انسان خيال مى‌كند آنجا آب است، و هر امر بى‌حقيقت را كه به نظر حقيقت برسد نيز به عنوان استعاره سراب مى‌گويند، و شايد مراد از سراب در آيه به معناى دوم باشد.
توضيح اينكه به راه انداختن كوه‌ها و متلاشى كردنشان، بالأخره طبعا به اينجا منتهى مى‌شود كه شكل كوهى خود را از دست داده اجزايش متفرق شود، هم چنان كه در چند جا از كلام مجيدش وقتى سخن از زلزله قيامت دارد و آثار آن را بيان مى‌كند، از كوه‌ها هم خبر داده مى‌فرمايد:" وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً" «5» و نيز مى‌فرمايد:" وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً" «6»، و نيز مى‌فرمايد:" وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلًا" «7» و نيز مى‌فرمايد:" وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ" «8» و نيز مى‌فرمايد:" وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا" «9» و نيز فرموده:
_______________
(1) مفردات راغب، ماده" فوج".
(2) به ياد آوريد روزى راى كه هر گروهى راى با پيشوايشان مى‌خوانيم. سوره اسرى، آيه 71.
(3 و 4) مجمع البيان، ج 10، ص 423.
(5) و كوه‌ها از جا كنده و متحرك شوند. سوره طور، آيه 10.
(6) و زمين با كوه‌هايش راى بر مى‌دارند و يكباره خرد مى‌كنند. سوره الحاقه، آيه 14.
(7) و كوه‌ها تپه‌هاى پراكنده شود. سوره مزمل، آيه 14.
(8) كوه‌ها چون پشم حلاجى شده باشد. سوره قارعة، آيه 5.
(9) و كوه‌ها به طور عجيبى پاره پاره شود. سوره واقعه، آيه 5.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 270
" وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ" «1».
پس به راه انداختن كوه‌ها و خرد كردن آنها بالأخره منتهى مى‌شود به پراكنده شدن و پاره پاره شدن آنها و به صورت تپه‌هاى پراكنده در آمدنشان و در نتيجه چون پشم حلاجى شده ساختنشان. و اما سراب شدنشان به چه معنا است؟ و چه نسبتى با به راه انداختن آن دارد، به طور مسلم سراب به آن معنا كه به نظر آبى درخشنده برسد نسبتى با به راه انداختن كوه‌ها ندارد.
بله اين را مى‌توان گفت كه وقتى كوه‌ها به راه افتادند، و در آخر حقيقتشان باطل شد و ديگر چيزى به صورت جبال باقى نماند، در حقيقت آن" جبال راسيات" كه حقايقى داراى جرمى بس بزرگ و نيرومند بود، و هيچ چيز آن را تكان نمى‌داد با به حركت در آمدن و باطل شدن، سرابى مى‌شود خالى از حقيقت، پس به اين اعتبار مى‌توان گفت:" وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً" و نظير اين بيان در كلام خداى تعالى آمده، آنجا كه در باره اقوام هلاك شده مى‌فرمايد:" فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ" «2»، و يا مى‌فرمايد:" فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ" «3» و يا در باره بت‌ها مى‌فرمايد:" إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ" «4».
پس آيه شريفه به وجهى نظير آيه زير است كه مى‌فرمايد:" وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ" «5»، كه اگر بگوييم درباره صفت زلزله قيامت است، شباهتى با آيه مورد بحث خواهد داشت.
" إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً" راغب در مفردات گفته: كلمه" رصد" به معناى آماده شدن براى مراقبت است،- تا آنجا كه مى‌گويد- و" مرصد" به معناى آن محلى است كه براى مراقبت در آنجا قرار بگيرى، و اين كلمه در قرآن آمده. تا آنجا كه مى‌فرمايد:" وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ- براى دستگيرى آنان در هر كمين‌گاهى به كمين بنشينيد". كلمه" مرصاد" هم شبيه به مرصد است، اما
_______________
(1) و در آن زمان كه كوه‌ها از جا كنده شوند. سوره مرسلات، آيه 10.
(2) ما آنان را داستانها كرديم. سوره سبأ، آيه 19.
(3) ولى ما اين امت‌هاى سركش را يكى پس از ديگرى هلاك نموديم و آنها را احاديثى قرار داديم (محو شدند فقط نام و گفتگويى از آنها ماند). سوره مؤمنون، آيه 44.
(4) اين بت‌ها به جز اسمايى كه شما و پدرانتان ناميده‌ايد نيستند. سوره نجم، آيه 23.
(5) كوه‌ها را مى‌بينى، گمان مى‌كنى جامدند، در حالى كه مانند ابرها در حال حركتند. سوره نمل، آيه 88.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 271
مرصاد تنها به آن محلى كه براى اين كار آماده شده اطلاق مى‌شود، و اين كلمه نيز در قرآن آمده مى‌فرمايد:" إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً"، و اين آيه اين نكته را مى‌فهماند كه جهنم محل عبور همه مردم است، و از همين باب است آيه زير كه مى‌فرمايد" وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها- هيچ كس از شما نيست مگر آنكه به جهنم وارد خواهد شد" «1».
" لِلطَّاغِينَ مَآباً" طاغيان كسانى هستند كه متصف به طغيان باشند، و خروج از حد، كار هميشگى آنان باشد، و كلمه" ماب" اسم مكان از ماده" أوب" است، كه به معناى رجوع است، و اگر جهنم را محل برگشت طاغيان خوانده، به اين عنايت بوده كه خود طاغيان در همان دنيا، جهنم را ماواى خود كردند، پس صحيح است بگوييم به جهنم بر مى‌گردند.
[معناى" احقاب" كه در باره ماندن طاغيان در جهنم فرمود:" لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً"]
" لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً" كلمه" أحقاب" به معناى زمانهاى بسيار و روزگاران طولانى است كه آغاز و انجام آن مشخص نباشد.
و اين كلمه جمع است و اما در اينكه مفردش چيست؟ آيا حقب- به ضمه اول و سكون دوم است- و يا حقب- به دو ضمه- است، اختلاف كرده‌اند، و حقب- به دو ضمه- در قرآن كريم آمده، مى‌فرمايد:" أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً" «2». بعضى «3» هم گفته‌اند: مفردش" حقب"- به فتح اول و سكون دوم- است، و واحد" حقب" هم" حقبه"- به كسر اول و سكون دوم- است.
راغب گفته: حق اين است كه حقبه به معناى مدت نامعلومى از زمان است «4».
بعضى «5» هم كلمه" حقب" را به هشتاد و يا هشتاد و چند سال تحديد كرده‌اند.
و بعضى «6» ديگر اضافه كرده‌اند كه: هر سال از اين حقب سيصد و شصت روز و هر روزش برابر هزار سال است. و از بعضى «7» ديگر نقل شده كه گفته‌اند: حقب به معناى چهل سال است. و از بعضى «8» ديگر آمده كه گفته‌اند: هفتاد سال است. و أقوالى ديگر در معناى حقب گفته‌اند، اما از خود قرآن كريم دليلى بر هيچ يك از اين تحديدها وارد نشده، علم لغت هم چيزى در اين باب نگفته.
_______________
(1) مفردات راغب، ماده" رصد".
(2) يا مدت طولانى به راه خود ادامه دهم. سوره كهف، آيه 60.
(3) مجمع البيان، ج 10، ص 423.
(4) مفردات راغب، ماده" حقب".
(5) تفسير قرطبى، ج 19، ص 178.
(6 و 7 و 8) روح المعانى، ج 30، ص 15

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 272
و از ظاهر آيه بر مى‌آيد كه مراد از طاغيان، معاندين از كفار هستند، مؤيد اين ظهور ذيل سوره است كه مى‌فرمايد:" إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً" و مفسرين كلمه" احقاب" در آيه را به حقب بعد از حقب تفسير كرده‌اند، كه در نتيجه آيه را چنين معنا كرده‌اند: جهنم برگشتگاه طاغيان است، در حالى كه در جهنم حقبى بعد از حقب ديگر مى‌مانند، بدون اينكه اين حقب‌ها آخرى داشته باشد. پس آيه شريفه با آيات ديگر قرآن كه تصريح دارد بر خلود كفار در جهنم منافات ندارد.
بعضى «1» گفته‌اند: آيه" لا يَذُوقُونَ فِيها ..." صفت احقاب است، و معناى آيه اين است كه طاغيان در دوزخ احقابى ميمانند كه صفتش اين است كه در آن اثرى از خنكى و نوشيدنى نيست، مگر حميم و غساق، و آن گاه بعد از اين احقاب وضعى غير آن وضع را خواهند داشت، و جاودانه به وضعى كه معلوم نيست چگونه است در دوزخ خواهند بود. و اين معنا در صورتى كه سياق آيه با آن مساعدت كند معناى خوبى است.
" لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً" در اين آيه بين" برد" و" شراب" مقابله افتاده، و ظاهر اين مقابله آن است كه مراد از برد مطلق هر چيز غير نوشيدنى باشد، كه آدمى با آن خنك شود، نظير سايه‌اى كه بتوانند در آن استراحت كنند، پس مراد از چشيدن خنكى مطلق دسترسى و تماس با خنكى است، نه خصوص چشيدنيهاى آن.
" إِلَّا حَمِيماً وَ غَسَّاقاً" كلمه" حميم" به معناى آب بسيار داغ است، و كلمه" غساق" به معناى چرك و خون اهل دوزخ است.
" جَزاءً وِفاقاً ... كِتاباً" كلمه" وفاقا" مصدرى است به معناى اسم فاعل. و معناى آيه اين است كه ايشان جزا داده مى‌شوند جزايى موافق با اعمالى كه كردند. ممكن هم هست مضافى در تقدير گرفته بگوييم: تقدير آيه" جزاء ذا وفاق" است، يعنى جزايى داراى وفاق. و يا بگوييم اطلاق وفاق بر جزا از باب مبالغه است، مثل اينكه وقتى مى‌خواهيم در عدالت زيد مبالغه كنيم مى‌گوييم زيد عدل است" إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً"- كلمه" كذابا" مفعول مطلق است، براى" كذبوا"، در نتيجه معناى آيه" و كذبوا بآياتنا تكذيبا عجيبا" مى‌شود، يعنى‌
_______________
(1) روح المعانى، ج 30، ص 15.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 273
كفار اميد حسابى ندارند، و آيات ما را به طور عجيب تكذيب مى‌كنند، چون بر تكذيب خود اصرار مى‌ورزند. و اين آيه مطابقت جزا با اعمال ايشان را تعليل مى‌كند، به اين بيان كه كفار اميد حساب در يوم الفصل را ندارند، در نتيجه از حيات آخرت مايوسند، و به همين جهت آيات داله بر وجود چنين روزى را انكار مى‌كنند، و به دنبال آن آيات توحيد و نبوت را هم انكار نموده، در اعمال خود از حدود عبوديت تجاوز مى‌كنند، و نتيجه همه اينها اين شده كه به كلى خدا را از ياد ببرند، خدا هم آنان را از ياد برد، و سعادت خانه آخرت را بر آنان تحريم كرد، در نتيجه براى آنان نماند مگر شقاوت، و در آن عالم چيزى به جز مكروه نمى‌يابند، و جز با صحنه‌هاى عذاب مواجه نمى‌شوند، و همين است معناى اينكه فرمود" فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلَّا عَذاباً".
[اشاره به مطابقت جزا با اعمال، اعمالى كه ثبت و ضبط شده‌اند]
و جمله مورد بحث كه مى‌فرمايد: جَزاءً وِفاقاً" دلالت دارد بر مطابقت كامل بين جزا و عمل، پس انسان با عمل خود نمى‌جويد مگر جزايى را كه مو به مو مطابق آن باشد، پس رسيدن به جزا در حقيقت رسيدن به عمل است، هم چنان كه فرمود:" يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ" «1».
" وَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً"- يعنى هر چيزى را- كه اعمال شما هم از آن جمله است- ضبط كرده و در كتابى جليل القدر بيان نموده‌ايم، بنا بر اين آيه شريفه مورد بحث در معناى آيه زير است كه مى‌فرمايد:" وَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ" «2».
ممكن هم هست مراد" و كل شى‌ء حفظناه مكتوبا" باشد، يعنى هر چيزى را ما با نوشتن در لوح محفوظ و يا در نامه اعمال حفظ كرده‌ايم. اين هم جائز است كه احصا به معناى كتابت باشد، و هم كتاب به معناى احصا باشد، چون هر دو در معناى ضبط مشتركند، و معناى آيه يا" كل شى‌ء أحصيناه احصائا" باشد، و يا" كل شى‌ء كتبناه كتابا".
و به هر حال آيه شريفه حالى است كه تعليل سابق را تكميل مى‌كند، و معناى آن با آيه قبل چنين مى‌شود: جزاى آنها موافق با اعمال ايشان است، به علت اينكه چنين حال و وضعى داشتند، در حالى كه ما حال و وضعشان را عليه آنان ضبط كرديم، و جزايى موافق با آن به ايشان مى‌دهيم.
_______________
(1) هان اى كسانى كه كفر ورزيديد! امروز عذر خواهى نكنيد، براى اينكه امروز جز خود عملتان را به عنوان جزا به شما نمى‌دهند. سوره تحريم، آيه 7.
(2) و هر چيزى را در نامه اعمال ثبت خواهيم كرد و در لوح محفوظ به شماره آورده‌ايم. سوره يس، آيه 12.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 274
" فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلَّا عَذاباً" فاى تفريع كه در آغاز اين آيه آمده، آن را نتيجه مطلب قبل كرده، كه عذاب كفار را تفصيل مى‌داد، و مى‌خواهد ايشان را از اين اميد مايوس كند كه روزى از شقاوت نجات يافته به راحتى برسند، و التفاتى كه از غيبت" انهم" به خطاب" نزيدكم" بكار رفته اين نكته را مى‌رساند كه خداى تعالى ايشان را حاضر فرض كرد تا توبيخ و سركوبيشان بدون واسطه انجام شود.
و مراد از جمله" فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلَّا عَذاباً"، اين است كه آنچه مى‌چشيد عذابى است بعد از عذابى كه قبلا چشيده بوديد، پس آن عذاب، عذابى است بعد از عذاب، و عذابى است روى عذاب، و هم چنان عذابها دو چندان مى‌شود، و عذابى به عذابتان افزوده مى‌گردد، پس از اينكه به آرزوى خود برسيد مايوس باشيد، و اين آيه خالى از اين ظهور نيست كه مراد از جمله" لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً" خلود در آتش است، و اينكه عذاب از شما قطع نخواهد شد.
[پاداش نيك متقين: نعمت‌هاى بهشتى‌]
" إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً ... كِذَّاباً" كلمه" فوز"- به طورى كه راغب «1» گفته- به معناى ظفر يافتن به خير بدون صدمه و با حفظ سلامت است، پس در اين كلمه هم معناى ظفر يافتن به خير هست و هم معناى نجات و خلاصى از شر، و كلمه" مفاز" مصدر ميمى و يا اسم مكان از فوز است، و در آيه شريفه هر دو احتمال راه دارد.
و در جمله" حَدائِقَ وَ أَعْناباً" كلمه" حدائق" جمع حديقه است، و حديقه به معناى بوستان داراى ديوار است، و كلمه" أعناب" جمع عنب است، كه نام ميوه درخت مو است، و چه بسا به خود درخت هم عنب گفته مى‌شود.
و كلمه" كواعب" جمع كاعب است كه به معناى دختر نورسى است كه پستانهايش رو به رشد نهاده، و دائره‌اى تشكيل داده، و كمى از اطرافش بلندتر شده. و" اتراب" جمع ترب است، كه به معناى مثل است، و" كواعب اتراب" به معناى دخترانى هم سن و سال و شبيه به هم هستند.
" وَ كَأْساً دِهاقاً"- يعنى و قدحهايى پر از شراب، پس كلمه" دهاق" مصدرى است كه معناى اسم فاعل را مى‌دهد.
" لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً"- يعنى در بهشت سخن لغو نمى‌شنوند، سخنى كه‌
_______________
(1) مفردات راغب، ماده" فوز".

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 275
هيچ اثر مطلوب بر آن مترتب نمى‌شود، و نيز يكديگر را در آنچه مى‌گويند تكذيب نمى‌كنند، پس سخنان بهشتيان هر چه هست حق است و اثر مطلوب دارد، و صادق و مطابق با واقع است." جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً" يعنى رفتارى كه با متقين مى‌شود هر چه باشد در حالى است كه جزايى حساب شده، و عطيه‌اى از ناحيه پروردگار تو است، پس كلمه" جزاء" و همچنين كلمه" عطاء" حال است، و كلمه" حسابا" مصدرى است به معناى اسم مفعول، و صفت است براى عطاء، احتمال هم دارد كه كلمه" عطاء" تميز و يا مفعول مطلق باشد.
بعضى «1» گفته‌اند: در اين آيات جزاى متقين را به" رب" نسبت داده، و" رب" را به ضمير راجع به رسول خدا (ص) اضافه كرده، تا به اين وسيله از آن جناب احترامى به عمل آورده باشد، ولى در جزاى طاغيان اين كار را نكرد و آن را به" رب" نسبت نداد و نفرمود:" جزاء وفاقا من ربك" تا بفهماند خداى تعالى منزه از رساندن شر است، هر شرى كه باشد به دست خود طاغيان درست مى‌شود، هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ" «2».
نكته اينكه كلمه" حسابا" را بعد از جزاى طاغيان نياورد، و گذاشت تا بعد از جزاى آنان و جزاى متقين بياورد، اين است كه مفاد آيه" إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً" را كه در اول گفتار بود تثبيت نموده، بفهماند فصل در آن روز خرافى نيست، بلكه با حساب است.
" رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ" اين آيه كلمه" ربك" را كه در آيه قبل بود تفسير و بيان مى‌كند، مى‌خواهد بفهماند ربوبيت خداى تعالى عمومى است و همه چيز را شامل است، و آن ربى كه رسول خدا (ص) رب خود اتخاذ كرده و او را مى‌خواند رب اختصاصى نيست، بلكه رب هر موجودى است، پس اينكه مشركين مى‌گويند كه براى هر طايفه‌اى از موجودات ربى جداگانه است، و خدا رب آن ارباب، و يا به قول بعضى از آنان رب آسمان است سخن درستى نيست.
و توصيف رب به صفت رحمان- با در نظر گرفتن اينكه اين كلمه صيغه مبالغه‌
_______________
(1) روح المعانى، ج 30، ص 18.
(2) همه اين عذابها را دست خود شما از پيش فرستاده، و خدا ستمكار به بندگانش نيست (آنهم با چنين عذاب بى‌رحمانه‌اى). سوره انفال، آيه 51.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 276
است-، اشاره دارد به سعه رحمت او، و اينكه رحمت خدا نشانه ربوبيت او است، ممكن نيست موجودى از آن محروم باشد، هم چنان كه ممكن نيست موجودى از تحت ربوبيت او خارج باشد، مگر آنكه مربوبى از مربوبهاى او خودش به سوء اختيارش رحمت او را نپذيرد، كه اين شقاوت و بدبختى خود ايشان است، مانند طاغيان كه مربوب خدا هستند، ولى رحمت او را نپذيرفته از زى عبوديتش خارج شدند.
[بيان مقصود از اينكه فرمود:" لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً ..."]
" لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً" از اينكه اول اين آيه دنبال آيه" رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ" واقع شده، كه از ربوبيت و رحمانيت خدا خبر مى‌دهد، و شان ربوبيت تدبير و شان رحمانيت بسط رحمت است، معلوم مى‌شود منظور از خطاب در جمله" از ناحيه او مالك خطابى نيستند" بگو مگو و اعتراض به خداى تعالى در باره بعضى از رفتارهاى اوست، مثلا بپرسند علت فلان عمل چه بود؟ چرا فلان كار را اينطور كردى و آن طور نكردى؟ همانطور كه ما از يكديگر مى‌پرسيم: چرا چنين كردى و چنان نكردى؟، در نتيجه جمله" لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً" در معناى آيه زير است كه مى‌فرمايد:" لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ" «1» كه بحث پيرامونش گذشت.
اين از نظر وقوع صدر آيه بعد از آيه" رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ..." بود، و ليكن از نظر وقوع ذيل آن كه مى‌فرمايد:" يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا" بعد از جمله" لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً" كه از ظاهرش بر مى‌آيد اين مالك نبودنشان مختص به يوم الفصل است، و نيز از نظر وقوع آن جمله در سياق تفصيل جزاى الهى طاغيان و متقين، بر مى‌آيد كه مراد اين است كه ايشان مالكيت و اذن آن را ندارند كه خدا را در حكمى كه مى‌راند و رفتارى كه معمول مى‌دارد مورد خطاب و اعتراض قرار دهند، و يا دست به شفاعت بزنند. سؤالى كه در اينجا پيش مى‌آيد اين است كه چرا ملائكه استثنا نشدند، و به طور كلى فرمود:" لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً" با اينكه ملائكه منزه از اينند كه به خداى تعالى اعتراضى بكنند، و خداى تعالى در باره آنان فرموده:" عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ" «2»، و نيز در سوره نحل آيه‌
_______________
(1) هيچ كس بر كار او نمى‌تواند خرده بگيرد، ولى در كارهاى آنها جاى سؤال و ايراد است.
سوره انبياء، آيه 23.
(2) بندگانى محترمند كه در سخن از خدا پيشى نمى‌گيرند، و به امر او عمل مى‌كنند. سوره انبياء، آيه 27.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 277
40 بعضى از ايشان را روح و كلمه خود خوانده، و در سوره انعام آيه 73 كلام خود را حق خوانده و در سوره نور آيه 25 خود را حق مبين دانسته، و حق، هيچ گاه معارض و مناقض حق واقع نمى‌شود.
پس معلوم مى‌شود مراد از خطابى كه فرموده مالك آن نيستند اعتراض به حكم و رفتار او نيست، بلكه تنها همان مساله شفاعت و ساير وسائل تخلص از شر است، نظير عدل، بيع، دوستى، دعاء و درخواست، كه در جاى ديگر هم فرموده:" مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ" «1» و نيز فرموده:" وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ" «2»، و نيز فرموده:" يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ" «3».
و كوتاه سخن اينكه: ضمير فاعل در" يملكون" به تمامى حاضران در يوم الفصل بر مى‌گردد، چه ملائكه، چه روح، چه انس و چه جن، چون سياق آيه سياق حكايت از عظمت و كبريايى خداى تعالى است، و در چنين سياقى همه مشمولند نه خصوص ملائكه و روح، و نه خصوص طاغيان. علاوه بر اين ملائكه و روح قبلا نامشان به ميان نيامده بود تا ضمير به آنان برگردد، و طاغيان هم هر چند نامشان برده شده، ولى فاصله طولانى اجازه نمى‌دهد ضمير به آنان برگردد، پس ضمير به همه بر مى‌گردد، و به دليلى كه گفته شد منظور از خطاب، شفاعت و يا شبيه به آن است.
و كلمه" يوم" ظرف است براى جمله" لا يملكون".
بعضى «4» گفته‌اند: ظرف است براى جمله" لا يتكلمون" ولى با اينكه" لا يملكون" جلوتر از" يوم" واقع شده، بعيد است كه" يوم" ظرف باشد براى" يتكلمون" كه بعد از ظرف قرار گرفته.

[مراد از" روح" در:" يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ ..."]
و مراد از" روح" مخلوقى امرى است كه آيه" قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي" «5» به آن اشاره دارد.
و بعضى «6» گفته‌اند: مراد از" روح" اشراف از فرشتگان است. بعضى «7» ديگر
_______________
(1) قبل از آنكه روزى فرا رسد كه نه بيع در آن هست نه دوستى، و نه شفاعت. سوره بقره، آيه 254.
(2) روزى كه از كسى نه عوض بپذيرند و نه شفاعتى سودى به حالشان دارد. سوره بقره، آيه 123.
(3) روزى كه هيچ نفسى سخن نمى‌گويد، مگر به اذن او. سوره هود، آيه 105.
(4) تفسير كشاف، ج 4، ص 671.
(5) بگو: روح از فرمان پروردگار من است. سوره اسرى، آيه 85.
(6 و 7) روح المعانى، ج 30، ص 20.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 278
گفته‌اند: مراد ملائكه حفظه است. و بعضى «1» گفته‌اند: مراد فرشته موكل بر ارواح است.
و ليكن هيچ يك از اين اقوال دليلى بر گفته خود ندارند.
بعضى «2» هم گفته‌اند: مراد از آن جبرئيل است. و بعضى «3» گفته‌اند: أرواح مردم است، كه با ملائكه در يك صف مى‌ايستند، و اين در خصوص ايامى است كه نفخه اول دميده شده، و نفخه دوم دميده نشده، و ارواح به اجساد برنگشته‌اند. بعضى «4» هم گفته‌اند:
مراد قرآن است، و منظور از ايستادن قرآن، ظهور آثار آن در آن روز است كه سعادت مؤمنين و شقاوت كفار به وسيله قرآن در آن روز ظاهر مى‌شود.
ولى اين سه نظريه صحيح نيست، براى اينكه هر چند كه كلمه روح در كلام خداى تعالى بر هر سه معنا اطلاق شده، و ليكن در هر جا با يك قيد آمده، مثلا فرموده:" وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي" «5»، و يا فرموده:" نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ" «6»، و يا فرموده:" قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ" «7»، و يا فرموده:" فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا" «8»، و يا فرمود:" وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا" «9»، و ليكن در آيه مورد بحث روح مطلق آمده، علاوه بر اين دو قول اخير تحكمى است روشن.
و كلمه" صفا" حالى است از روح و ملائكه، و اين كلمه مصدرى است كه اسم فاعل از آن اراده شده، و حالت صافين را مى‌رساند، و چه بسا از مقابله‌اى كه ميان روح و ملائكه انداخته استفاده شود كه روح به تنهايى يك صف را، و ملائكه همگى يك صف را تشكيل مى‌دهند.
[منظور از كسانى كه در قيامت" لا يَتَكَلَّمُونَ" و مراد از استثناء:" إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ ..."]
و جمله" لا يَتَكَلَّمُونَ" بيانى است براى جمله" لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً" و ضمير فاعل در آن به همه اهل محشر بر مى‌گردد، چه روح، چه ملائكه، چه انس، و چه جن، و سياق بر اين معنا شاهد است.
ولى بعضى «10» گفته‌اند: ضمير به روح و ملائكه بر مى‌گردد. بعضى «11» ديگر گفته‌اند: به‌
_______________
(1 و 2 و 3) روح المعانى، ج 30، ص 20.
(4) روح المعانى، ج 30، ص 20.
(5) دميدم در او از روحم. سوره حجر، آيه 29.
(6) روح الامين به او نازل شد. سوره شعراء، آيه 193.
(7) بگو روح القدس آن را نازل كرده. سوره نحل، آيه 102.
(8) پس فرستاديم به سوى او روح خود را. سوره مريم، آيه 17.
(9) و اين چنين ما به سويت وحى كرديم روحى از امر خود را. سوره شورى، آيه 52.
(10) روح المعانى، ج 30، ص 20.
(11) روح المعانى، ج 30، ص 21.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 279
مردم بر مى‌گردد، ولى اينكه جمله" لا يتكلمون" با جمله" لا يملكون" در يك سياق قرار دارند، با هيچ يك از اين دو قول نمى‌سازد.
و جمله" إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ" بدل است از ضمير فاعل در" لا يَتَكَلَّمُونَ" و مى‌خواهد بيان كند چه كسانى در آن روز با اذن خدا سخن مى‌گويند، پس جمله مذكور به ظاهر اطلاقش در معناى آيه زير است كه مى‌فرمايد:" يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ" «1».
" وَ قالَ صَواباً" يعنى" قال قولا صوابا"، تنها كسانى حق سخن گفتن دارند كه خدا اذنشان داده باشد و سخنى صواب بگويند، سخنى كه حق محض باشد، و آميخته با باطل و خطا نباشد، و اين جمله در حقيقت قيدى است براى اذن خدا، گويا فرموده و خدا اذن نمى‌دهد مگر به چنين كسى. و در نتيجه آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى‌فرمايد:" وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ" «2».
و بعضى «3» گفته‌اند: جمله" إِلَّا مَنْ أَذِنَ ..." استثنايى است از كسانى كه در باره آنان سخن گفته مى‌شود، و مراد از صواب، توحيد و كلمه" لا اله الا اللَّه" است. و معناى آيه چنين است: آن روز در باره حق كسى سخن نمى‌گويند مگر در باره حق كسى كه خدا براى او اجازه داده باشد، و آن شخص در دنيا صواب گفته باشد، يعنى به كلمه" لا اله الا اللَّه" شهادت داده باشد، و اين آيه در معناى آيه زير است كه مى‌فرمايد:" وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‌" «4».
ليكن اين نظريه درست نيست، به دليل اينكه عنايت كلامى در اين مقام به نفى اصل خطاب و تكلم است، حال متكلم هر كه مى‌خواهد باشد، و نمى‌خواهد تكلم در باره تمامى افراد را حتى آنهايى را كه جواز تكلم در موردشان مسلم است نفى كند، پس استثناشدگان متكلمينى هستند كه در اصل تكلم ماذونند، و آيه متعرض اين معنا كه در باره چه كسانى تكلم مى‌شود نيست.
_______________
(1) آن روزى كه فرا رسد هيچ كس جز به اجازه او سخن نمى‌گويد. سوره هود، آيه 105.
(2) كسانى كه مشركند و غير خدا را مى‌خوانند حق شفاعت ندارند، مگر كسانى كه با داشتن علم به حق شهادت دهند. سوره زخرف، آيه 86.
(3) روح المعانى، ج 30، ص 21.
(4) شفاعت نمى‌كنند مگر براى كسى كه خدا پسنديده باشد. سوره انبياء، آيه 28.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 280
گفتارى در اينكه روح در قرآن به چه معنا است [گفتارى در باره معناى روح و مراتب آن در قرآن‌]
در قرآن كريم كلمه" روح"- كه متبادر از آن مبدأ حيات است- مكرر آمده، و آن را منحصر در انسان و يا انسان و حيوان به تنهايى ندانسته، بلكه در مورد غير اين دو طايفه نيز اثبات كرده، مثلا در آيه" فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا" «1»، و در آيه" وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا" «2»، و در آياتى ديگر در غير مورد انسان و حيوان استعمال كرده پس معلوم مى‌شود روح يك مصداق در انسان دارد، و مصداقى ديگر در غير انسان.
و در قرآن چيزى كه صلاحيت دارد معرف روح باشد نكته‌اى است كه در آيه" يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي" «3» است، كه مى‌بينيم آن را به طور مطلق و بدون هيچ قيدى آورده، و در معرفيش فرموده: روح از امر خداست، آن گاه امر خدا را در جاى ديگر معرفى كرده كه" إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ" «4»، و فرموده كه امر او همان كلمه و فرمان ايجاد است، كه عبارت است از هستى اما نه از اين جهت كه (هستى فلان چيز و) مستند به فلان علل ظاهرى است، بلكه از اين جهت كه منتسب به خداى تعالى است و قيامش به اوست.
و به اين عنايت است كه مسيح (ع) را به خاطر اينكه از غير طرق عادى و بدون داشتن پدر به مريم داده شده كلمه او و روحى از او معرفى نموده، فرموده:" وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‌ مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ" «5» و قريب به همين عنايت است آيه زير كه مى‌فرمايد:
_______________
(1) روح خود راى به سوى مريم گسيل داشتيم. سوره مريم، آيه 17.
(2) و اين چنين وحى كرديم به تو، روحى از امر خود را. سوره شورى، آيه 52.
(3) از تو در باره" روح" سؤال مى‌كنند، بگو روح از فرمان پروردگار من است. سوره اسراء، آيه 85.
(4) تنها امر او در هنگامى كه اراده چيزى كرده باشد اين است كه به آن چيز بگويد باش و آن چيز موجود شود، پس منزه است خدايى كه ملكوت هر چيزى به دست او است. سوره يس، آيات 82 و 83.
(5) و كلمه (مخلوق) او است كه او راى به مريم القا نمود و روحى از طرف او بود. سوره نساء، آيه 171.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 281
" إِنَّ مَثَلَ عِيسى‌ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ" «1» چون در اين آيه داستان عيسى را تشبيه كرده به داستان پيدايش آدم.
و خداى تعالى هر چند اين كلمه را در اغلب موارد كلامش با اضافه و قيد ذكر كرده، مثلا فرموده:" وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي" «2»، و يا فرمود:" وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ" «3»، و يا فرموده:" فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا" «4»، و يا فرموده:" وَ رُوحٌ مِنْهُ" «5»، و يا فرموده:" وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ" «6»، و آياتى ديگر (كه در آنها تعبير كرده به" روحم"،" روح خود"،" روحمان"،" روحى از او"،" روح القدس" و غيره).
ليكن در بعضى از موارد هم بدون قيد ذكر كرده، مثلا فرموده:" تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ" «7»، كه از ظاهر آن بر مى‌آيد روح موجودى مستقل و مخلوقى آسمانى و غير ملائكه است. و نظير اين آيه به وجهى آيه زير است كه مى‌فرمايد:" تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ" «8».
و اما روحى كه متعلق به انسان مى‌شود از آن تعبير كرده به" من روحى- از روح خودم" و يا" من روحه- از روح خودش"، و در اين تعبير كلمه" من" را آورده كه بر مبدئيت دلالت دارد، و نيز از تعلق آن به بدن انسان تعبير به نفخ كرده، و از روحى كه مخصوص به مؤمنينش كرده به مثل آيه" وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" «9» و يا تعبير نموده و در آن حرف" باء" را بكار برده كه بر سببيت دلالت دارد، و روح را تاييد و تقويت خوانده، و از روحى كه خاص انبيايش كرده به مثل جمله" وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ" «10»، تعبير نموده، روح را به كلمه" قدس"
_______________
(1) مثل عيسى در نزد خدا، همچون مثل آدم است كه او را از خاك آفريد و سپس به او فرمود موجود باش او هم فورا موجود شد. سوره آل عمران، آيه 59.
(2) و در او از روح خود دميدم. سوره حجر، آيه 29.
(3) و در او از روحش دميد. سوره سجده، آيه 9.
(4) سوره مريم، آيه 17.
(5) سوره نساء، آيه 171.
(6) و او را به وسيله روح القدس تاييد نموديم. سوره بقره، آيه 87.
(7) ملائكه و روح در شب قدر به اذن پروردگارشان و از هر امرى نازل مى‌شوند. سوره قدر، آيه 4.
(8) ملائكه و روح در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است به سوى او عروج مى‌كنند. سوره معارج، آيه 4.
(9) و آنها را با روحى از جانب خود تاييد كرد. سوره مجادله، آيه 22.
(10) سوره بقره، آيه 87.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 282
اضافه نموده كه به معناى نزاهت و طهارت است، و اين را هم تاييد انبياء خوانده.
و اگر آيه سوره قدر را ضميمه اين آيات كنيم معلوم مى‌شود نسبتى كه روح مضاف در اين آيات با روح مطلق در سوره قدر دارد، نسبتى است كه افاضه به مفيض و سايه به چيزى كه به اذن خدا صاحب سايه شده است دارد. و همچنين روحى كه متعلق به ملائكه است، از افاضه روح به اذن خداست، و اگر در مورد روح ملك تعبير به تاييد و نفخ نفرموده، و در مورد انسان اين دو تعبير را آورده، در مورد ملائكه فرموده:" فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا" و يا فرموده:" قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ" «1»"، و يا فرموده:" نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ" «2»، براى اين بود كه ملائكه با همه اختلافى كه در مراتب قرب و بعد از خداى تعالى دارند، روح محضند، و اگر احيانا به صورت جسمى به چشم اشخاصى در مى‌آيند تمثلى است كه به خود مى‌گيرند، نه اينكه به راستى جسم و سر و پايى داشته باشند، هم چنان كه مى‌بينيم در داستان مريم (ع) مى‌فرمايد:" فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا" «3»، و ما در سابق يعنى در ذيل همين آيه بحثى در باره تمثيل داشتيم.
به خلاف انسان كه روح محض نيست بلكه موجودى است مركب از جسمى مرده، و روحى زنده، پس در مورد او مناسب همان است كه تعبير به نفخ (دميدن) بكند، هم چنان كه در مورد آدم فرمود:" فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي" «4».
و همانطور كه اختلاف روح در خلقت فرشته و انسان باعث شد تعبير مختلف شود، و در مورد فرشته به نفخ تعبير نياورد، همچنين اختلافى كه در اثر روح يعنى حيات هست كه از نظر شرافت و خست مراتب مختلفى دارد، باعث شده كه تعبير از تعلق آن مختلف شود، يك جا تعبير به نفخ كند، و جاى ديگر تعبير به تاييد نمايد، و روح را داراى مراتب مختلفى از نظر اختلاف اثرش بداند.
آرى يك روح است كه در آدميان نفخ مى‌شود، و در باره‌اش مى‌فرمايد:" وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي"، و روحى ديگر به نام روح تاييد كننده است، كه خاص مؤمن است، و در
_______________
(1) بگو آن را روح القدس نازل كرده. سوره نحل، آيه 102.
(2) روح الأمين آن را نازل كرده است. سوره شعراء، آيه 193.
(3) ما روح خود را به سوى مريم فرستاديم، و او در برابر وى به صورت بشرى تمام عيار مجسم شد.
سوره مريم، آيه 17.
(4) هنگامى كه كار آن را به پايان رساندم و در او از روح خود دميدم. سوره حجر، آيه 29.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 283
باره‌اش فرموده:" أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" «1»، كه از نظر شرافت در ماهيت و از نظر مرتبت و قوت اثرش شريف‌تر و قوى‌تر از روحى است كه در همه انسانهاى زنده است، به شهادت اينكه در آيه زير كه در معناى آيه سوره مجادله است مى‌فرمايد:" أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها" «2».
ملاحظه مى‌كنيد كه در اين آيه مؤمن را زنده به حياتى داراى نور دانسته، و كافر را با اينكه جان دارد مرده و فاقد آن نور مى‌داند، پس معلوم مى‌شود مؤمن روحى دارد كه كافر آن را ندارد، و روح مؤمن اثرى دارد كه در روح كافر نيست.
از اينجا معلوم مى‌شود روح مراتب مختلفى دارد، يك مرحله از روح آن مرحله‌اى است كه در گياهان سبز هست، و اثرش اين است كه گياه و درخت را رشد مى‌دهد، و آيات داله بر اينكه زمين مرده بود، و ما آن را زنده كرديم در باره اين روح سخن مى‌گويد.
مرحله‌اى ديگر از روح آن روحى است كه به وسيله آن انبيا تاييد مى‌شوند، و جمله" وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ" «3» از آن خبر مى‌دهد، و سياق آيات دلالت دارد بر اينكه اين روح شريف‌تر است و مرتبه‌اى عالى‌تر از روح انسان دارد.
و اما آيه" يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‌ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ" «4»، و آيه" وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا" «5»، هم مى‌تواند با روح ايمان تطبيق شود، و هم با روح القدس. و خدا داناتر است.
اين را هم يادآورى كنيم كه ما در تفسير هر يك از اين آيات كريمه مطالبى در باره روح گذرانديم كه به درد اينجا مى‌خورد.
_______________
(1) آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه قلوبشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش ايشان را تقويت فرموده. سوره مجادله، آيه 22.
(2) آيا كسى كه مرده بود، و ما او را زنده كرديم، و برايش نورى قرار داديم، كه با آن در بين مردم راه مى‌رود، در مثل، مثل كسى است كه در ظلمت‌هاى بسيار قرار گرفته، و خارج شدن از آن برايش نيست؟. سوره انعام، آيه 122.
(3) سوره بقره، آيه 87.
(4) روح را از عالم امر خود بر هر كس از بندگانش بخواهد القاء مى‌كند، تا او مردم را از روز تلاقى بيم دهد. سوره مؤمن، آيه 15.
(5) و اين چنين وحى كرديم به سوى تو روحى را از عالم امر خود. سوره شورى، آيه 52.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 284
[بيان‌]
" ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ" كلمه" ذلك" اشاره است به" يوم الفصل" كه در اين سوره ذكر شد، و در ضمن آياتى توصيف گرديد، و اين جمله در حقيقت خاتمه كلام و معطوف به ابتداى سوره و مطالب بعد از آن است و آيه بعدى كه مى‌فرمايد:" فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‌ رَبِّهِ مَآباً ..." تفريع بيشترى از بيان سابق است.
و اگر اشاره را با لفظ" ذلك" آورد كه مخصوص اشاره به دور است، براى اين بوده كه به عظمت مساله دلالت كند، و مراد از" حق بودن آن روز" ثبوت حتمى و رانده شدن قضاى آن، و تخلف‌ناپذيرى وقوع آن است.
" فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‌ رَبِّهِ مَآباً" يعنى هر كس بخواهد مى‌تواند به سوى پروردگار خود مرجعى بگيرد، كه به وسيله آن به ثواب متقين برسد، و از عذاب طاغيان نجات يابد، و اين جمله همانطور كه اشاره كرديم تفريعى است بر اخبارى كه در سابق از يوم الفصل داده و بر آن احتجاج نموده و آن را توصيف كرده بود، و معنايش اين است كه حال كه وضع بدين منوال است پس هر كس بخواهد مى‌تواند به سوى پروردگارش برگردد.
" إِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً ..."
مراد از اين" عذاب" عذاب آخرت است، و نزديك بودن آن به اعتبار حق بودن، و بدون شك، حق بودن، وقوع آن است چون هر چه آمدنى باشد نزديك است.
علاوه بر اين، وقتى قيامت عبارت باشد از تجسم اعمال آدمى، و جزا ديدن انسان در برابر اعمال، اين اعمال همواره با آدمى هست، و از هر چيز ديگرى به انسان نزديك‌تر است.
" يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ"- يعنى روزى كه انسان منتظر ديدن جزاى اعمالى است كه در زندگى دنيا انجام داده، و از پيش فرستاده است. بعضى «1» گفته‌اند. معنايش اين است كه در آن روز انسان به اعمال خود نظر مى‌كند، چون همه اعمال خود را نزد خود حاضر مى‌بيند هم چنان كه در جاى ديگر همين مطلب را خاطر نشان نموده، فرموده است:" يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ" «2».
" وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً"- يعنى كافر در آن روز از شدت آن روز آرزو
_______________
(1) مجمع البيان، ج 10، ص 427.
(2) روزى كه هر انسانى آنچه از خير و آنچه از شر كه كرده حاضر مى‌يابد. سوره آل عمران، آيه 30.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 285
مى‌كند اى كاش خاكى بود فاقد شعور و اراده، و در نتيجه آنچه كرده نكرده بود، و جزا داده نمى‌شد.
بحث روايتى [رواياتى در باره معناى" احقاب"، مراد از" روح"، و ... در ذيل آيات گذشته‌]
در تفسير قمى در ذيل جمله" وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً" امام فرموده: يعنى ابواب بهشت باز مى‌شود. و در معناى آيه" وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً" فرمود: كوه‌ها چون سراب مى‌شود، كه در بيابان از دور برق مى‌زند «1».
و نيز در همان كتاب در معناى آيه" لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً" فرموده احقاب به معناى سالها، و" حقب" به معناى يك سال است، و يك سال، سيصد و شصت روز است، و يك روز قيامت برابر هزار سال از سالهاى دنيا است كه شما مى‌شماريد «2».
و در مجمع البيان است كه نافع از ابن عمر روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: كسى كه داخل آتش شود از آن خارج نمى‌شود، تا آنكه احقابى در آن بماند، و حقب عبارت است از شصت و اندى سال، و سال سيصد و شصت روز است، و هر روز قيامت برابر هزار سال از سالهايى است كه شما مى‌شماريد، پس كسى اين دلگرمى را نداشته باشد كه به اين زوديها از آتش خارج شود «3».
مؤلف: سيوطى هم اين روايت را در الدر المنثور با عبارتى ديگر آورده، و در آن به جاى شصت، عدد هشتاد آمده. و ابن عمر در آن روايت گفته: احدى دلگرم نباشد ... و نيز روايتى ديگر از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرموده: حقب چهل سال است «4».
و نيز در مجمع البيان آمده كه عياشى به سند خود از حمران روايت كرده كه گفت:
از امام باقر (ع) معناى اين آيه را پرسيدم، فرمود: اين آيه در باره كسانى است كه از آتش خارج مى‌شوند، و نظير اين روايت را از احول نقل كرده «5».
و در تفسير قمى در ذيل آيه" إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً" آمده كه متقيان در آن روز رستگار
_______________
(1 و 2) تفسير قمى، ج 2، ص 401.
(3) مجمع البيان، ج 10، ص 424.
(4) الدر المنثور، ج 6، ص 308.
(5) مجمع البيان، ج 10، ص 424.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 286
مى‌شوند، و جمله" كَواعِبَ أَتْراباً" به معناى كنيزانى شبيه به هم است، كه در خدمت اهل بهشتند، و در روايت ابى الجارود از امام باقر (ع) در معناى جمله" إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً" آمده كه امام فرمود: متقين كراماتى دارند، و در معناى" كَواعِبَ أَتْراباً" فرمود: يعنى دختر نورس «1».
و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم، و ابو الشيخ (در كتاب العظمة) و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده‌اند كه گفت رسول خدا (ص) فرمود:
روح، لشكرى است از لشكريان خدا، كه از ملائكه نيستند، و داراى سر و دست و پايند، آن گاه اين آيه را خواندند" يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا" و سپس فرمود: اينها لشكريانى، و اينها لشكريانى ديگر هستند «2».
مؤلف: اين روايت در ذيل آيات كه مشتمل بر مساله روح است، از ائمه اهل بيت (ع) نقل شد، و در آن آمده بود كه روح خلقى است از جبرئيل و ميكائيل عظيم‌تر، و ما اين روايت را كه از على (ع) هم نقل شده بود آورديم، و در آن آمده بود كه روح غير ملائكه است، و استدلال شده بود به آيه شريفه" يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‌ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ ..." «3».
بله، در روايت قمى كه از حمران نقل كرده آمده كه روح فرشته‌اى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل، و او همواره با رسول خدا (ص) و با ائمه (ع) بوده و هست، و شايد مراد از فرشته مطلق موجود آسمانى بوده. و يا اين قسمت اضافه‌اى است كه بعضى از راويان به توهم خود و در نقل به معناى حديث آورده‌اند، دليلى هم نداريم كه موجودات امرى و آسمانى منحصر در فرشتگان باشد، بلكه دليل بر خلاف آن داريم، هم چنان كه از كلام خداى تعالى با ابليس وقتى كه از سجود بر آدم امتناع ورزيد، و ملائكه براى او سجده كردند استفاده مى‌شود، در آن كلام فرموده:" يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ" «4»، كه توضيحش در تفسير همين آيه گذشت.
و در اصول كافى به سند خود از محمد بن فضيل از ابى الحسن ماضى (ع)
_______________
(1) تفسير قمى، ج 2، ص 402.
(2 و 3) الدر المنثور، ج 6، ص 309.
(4) اى ابليس چه مانعى تو را بازداشت از اينكه براى كسى سجده كنى كه من با دو دست خود آفريدم، آيا استكبار ورزيدى، و يا آنكه راستى از عاليان بودى؟!. سوره ص، آيه 75.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 287
روايت كرده كه گفت: از آن جناب از آيه" يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ ..."
پرسيدم، فرمود به خدا سوگند ماييم آنهايى كه در قيامت اذن دارند و صواب مى‌گويند.
پرسيدم: وقتى به سخن آييد چه مى‌گوييد؟ فرمود: پروردگار خود را ثنا گفته و بر پيامبران درود مى‌فرستيم، و براى شيعيان خود شفاعت مى‌كنيم، و پروردگار ما شفاعت ما را رد نمى‌كند (تا آخر حديث) «1».
مؤلف: اين روايت را صاحب مجمع البيان هم از عياشى نقل كرده، كه او بدون ذكر راويان وسط، از معاوية بن عمار از امام صادق (ع) نقل كرده است «2».
[ما هستيم آنها كه در قيامت اجازه سخن داشته شفاعت مى‌كنيم‌]
و اين روايت از باب ذكر بعضى از مصاديق است، و گر نه در روز قيامت شفيعان ديگر نيز وجود دارند، مثل ملائكه و انبيا و مؤمنين، البته آن مؤمنينى كه اجازه تكلم مى‌يابند، و باز شهدايى از امت‌هاى ديگر هستند كه آنان نيز به حكم نص قرآن كريم و احاديث اجازه سخن مى‌يابند.
_______________
(1) اصول كافى، ج 1، ص كتاب الحجة، ص 435، ح 1، چاپ بيروت.
(2) مجمع البيان، ج 10، ص 427، چاپ تهران.

یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا
18 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17
وَفُتِحَتِ السَّمَاءُ فَکَانَتْ أَبْوَابًا
19 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17
وَسُیِّرَتِ الْجِبَالُ فَکَانَتْ سَرَابًا
20 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17
إِنَّ جَهَنَّمَ کَانَتْ مِرْصَادًا
21 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17
لِّلطَّاغِینَ مَآبًا
22 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17
لَّابِثِینَ فِیهَا أَحْقَابًا
23 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17
لَّا یَذُوقُونَ فِیهَا بَرْدًا وَلَا شَرَابًا
24 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17
إِلَّا حَمِیمًا وَغَسَّاقًا
25 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17
جَزَاءً وِفَاقًا
26 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17
إِنَّهُمْ کَانُوا لَا یَرْجُونَ حِسَابًا
27 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17
وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا کِذَّابًا
28 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17
وَکُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ کِتَابًا
29 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17
فَذُوقُوا فَلَن نَّزِیدَکُمْ إِلَّا عَذَابًا
30 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17

صفحه : 582
بزرگتر  کوچکتر  بدون ترجمه  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
قرآن  عثمان طه با کیفیت بالا صفحه 582
تصویر  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 


1 - ‌صفحه‌ى 255 (78) سوره نبا مكى است و چهل آيه دارد (40) [سوره النبإ (78): آيات 1 تا 16] ترجمه آيات‌ به نام خداى رحمان و رحيم. مردم از چه خبر مهمى پرسش و گفتگو مى‌كنند؟ (1). از خبر بزرگ قيامت (2). كه در آن با هم به جدل و اختلاف كلمه برخاستند (چون پيغمبر (ص) به نزول قرآن سخن از خدا و قيامت آغاز فرمود مؤمن و كافر در صدق و كذبش به مجادله پرداختند اين آيات نازل شد) (3). چنين نيست كه منكران پنداشته‌اند به زودى (وقت مرگ را) خواهند دانست (4). و البته (بر خطاى خود) به زودى آگاه مى‌شوند (5). آيا ما زمين را مهد آسايش خلق نگردانيديم؟ (6). و كوه‌ها را ميخ‌هايى در آن نساختيم؟ (7). ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 256 و شما را جفت (زن و مرد) آفريديم (تا انس و نشاط و فرزند صالح و بقاى نوع بازيابيد) (8). و خواب را براى شما مايه قوام حيات و استراحت قرار داديم (9). و پرده سياه شب را ساتر (احوال خلق) گردانيديم (10). و روز روشن را براى تحصيل معاش آنان مقرر داشتيم (11). و بر فراز آنها هفت آسمان محكم بنا كرديم (12). و چراغى (چون خورشيد) رخشان بر افروختيم (13). و از فشار و تراكم ابرها آب باران فرو ريختيم (14). تا بدان آب و دانه و گياه برويانيم (15). و باغهاى پر درخت (و انواع ميوه‌ها) پديد آورديم (16). بيان آيات‌ اين سوره متضمن خبر از آمدن يوم الفصل و صفات آن و استدلال بر حقيقت آن، و ترديدناپذيرى آن است، و از اينجا آغاز مى‌شود كه مردم از يكديگر از خبر قيامت مى‌پرسند، آن گاه در سياق جواب و با لحنى تهديدآميز مى‌فرمايد: به زودى از آن آگاه خواهند شد، و سپس براى ثبوت آن به اين دليل استدلال مى‌كند كه نظام مشهود در عالم با تدبير حكيمانه‌اى كه در آن است، بهترين و روشن‌ترين دلالت را دارد بر اينكه بعد از اين نشاه دنياى متغير و فنا پذير، نشاه ثابت و باقى هست، و به دنبال اين خانه‌اى كه در آن عمل هست و جزا نيست، خانه‌اى هست كه در آن جزا هست و عمل نيست، پس در اين ميان روزى هست كه نظام جارى در اين عالم از آن خبر مى‌دهد. سپس آن روز را با ذكر حوادثش توصيف مى‌كند كه مردم همگى در آن احضار مى‌شوند، و همه يك جا جمع مى‌گردند، طاغيان به سوى عذابى دردناك و متقين به سوى نعيمى مقيم منتقل مى‌شوند، و در آخر، كلام را با يك جمله تهديدآميز ختم مى‌كند. و اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده. " عم يتساءلون" كلمه" عم" مخفف" عن ما- از چه" است، و حرف الف از كلمه" ما" ى استفهاميه حذف شده، و اين اختصاص به اين مورد ندارد، هر جا كه حرف جر بر سر" ما" ى استفهاميه در آيد، الف آن حذف مى‌شود، مثلا گفته مى‌شود:" لم"،" مم"،" على م" و ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 257 " الى م" كه مخفف لما و مما و على ما و الى ما است، و مصدر تساؤل به معناى اين است كه مردمى از يكديگر از مطلبى سؤال كنند، يا بعضى بعد از بعضى ديگر از مطلبى سؤال كنند، هر چند كه مسئول از خود آنان نباشد، در مورد ما نيز يا چنين بوده كه مردمى از يكديگر از مساله معاد مى‌پرسيدند، و يا يكى پس از ديگرى از رسول خدا (ص) مى‌پرسيدند، و چون سياق سوره سياق جواب است و در اين جواب هم جانب تهديد و انذار چربيده، اين نظريه را تاييد مى‌كند كه متسائلان، كفار مكه بودند، همان مشركينى كه منكر نبوت و معاد بودند، نه مؤمنين، و نه كفار و مؤمنين هر دو. پس تساؤل در ميان مشركين بوده، و اگر قرآن كريم خبر از آن را به صورت استفهام آورده براى اين است كه به پوچى و حقارت آن اشاره كند، و بفهماند پاسخ اين تساؤل آن قدر روشن است كه اصلا جايى براى اين تساؤل نيست. [بيان اينكه مقصود از" نبا عظيم" قيامت و" تسائل" از آن در بين مشركين بوده است (عَمَّ يَتَساءَلُونَ ...)] " عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ" اين آيه پاسخ از استفهامى است كه خود خداى تعالى كرده بود خودش پرسيد از چه تساؤل مى‌كنند؟ پاسخ مى‌دهد از خبرى بس عظيم. و اين توصيفى كه از خبر مذكور كرده توصيفى است كه تعظيم آن خبر از آن هويدا است. و مراد از" خبر عظيم" خبر بعث و قيامت است، كه قرآن عظيم در سوره‌هاى مكى و مخصوصا در سوره‌هايى كه در اوائل بعثت نازل شده كمال اهتمام را درباره اثبات آن دارد، مؤيد اين معنا سياق آيات اين سوره است كه در آنها جز به مساله قيامت، و صفات يوم الفصل، و استدلال بر حقيت و واقعيت آن پرداخته نشده. ولى بعضى «1» گفته‌اند: مراد از آن نبا قرآن عظيم است. ليكن سياق اين احتمال را رد مى‌كند، چون هر چند كه گفتار سوره خالى از اشاره به قرآن نيست، و ليكن سياق اجنبى از آن است. بعضى «2» ديگر گفته‌اند: نبا عظيم عبارت است از عقايدى چون اثبات صانع، و صفات او و ملائكه و رسل او، و مساله بعث، بهشت، دوزخ و غير آن كه مورد اختلافشان بوده. به نظر مى‌رسد صاحب اين قول بدان جهت كه در اين سوره به حقيت همه اين مطالب اشاره شده، چنين گفته است. ليكن اين طرز استفاده درست نيست چون اشاره به حقيت معارف اسلامى از لوازم مساله قيامت است، كه خود از لوازم جزا و تكليف است، جزاى‌ _______________ (1 و 2) مجمع البيان، ج 10، ص 421. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 258 اعتقادات حق و اعمال صالح، و جزاى كفر و جرائم عملى، و اگر در سوره به صفات يوم الفصل پرداخته تبعى و به قصد ثانوى بوده، و غرض اولى بدان متعلق نشده. علاوه بر اين، مراد از افرادى كه از يكديگر تساؤل مى‌كرده‌اند- به بيانى كه گذشت- مشركين بوده‌اند، كه صانع و ملائكه را قبول داشتند، و ما وراى آن را يعنى رسالت و قيامت و بهشت و دوزخ را منكر بودند. [مراد از اختلاف مشركين در باره معاد] " الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ"- مشركين در اصل انكار معاد متفق بودند، اختلافشان تنها در طرز انكار آن بوده، بعضى آن را محال مى‌دانستند و به خاطر محال بودنش منكر بودند، هم چنان كه از سخنى كه قرآن كريم از ايشان حكايت كرده اين معنا استفاده مى‌شود، و آن سخن اين است:" هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى‌ رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ" «1»، بعضى ديگر آن را محال نمى‌دانستند، بلكه تنها به نظرشان بعيد مى‌رسيده، از اين جهت انكارش نموده، به حكايت قرآن مى‌گفتند:" أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ" «2»، بعضى هم نه آن را محال مى‌دانستند، و نه بعيد مى‌شمردند، بلكه انكارشان از اين جهت بود كه در آن شك داشتند، هم چنان كه آيه زير كه مى‌فرمايد:" بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْها" «3»، با وضع آنان تطبيق مى‌كند. بعضى هم يقين بدان داشتند، و ليكن از در عناد منكر آن مى‌شدند كه جمله" بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ" «4» حكايت حال ايشان است. و آنچه از آيات سه‌گانه اول سوره و بعد آن به دست مى‌آيد اين است كه وقتى از قرآن شنيدند كه در انذار و تهديد ايشان سخن از روز قيامت و جزا و يوم الفصل مى‌آورد، برايشان گران آمده، شروع كرده‌اند از يكديگر بپرسند كه اين چه خبر عجيبى است، كه تا كنون به گوش ما نخورده؟ و چه بسا به خود رسول خدا (ص) رجوع كرده و يا از مؤمنين مى‌پرسيدند كه روز قيامت چيست و چه خصايصى دارد، و چه وقت واقع مى‌شود؟ _______________ (1) آيا شما را رهنمايى بكنم به مردى كه به شما خبر آورده كه بعد از آنكه به كلى متلاشى شديد دوباره با خلقتى جديد موجود مى‌شويد. سوره سبأ، آيه 7. (2) آيا به شما وعده مى‌دهد كه وقتى مرديد و خاك و استخوان گشتيد دوباره از خاك خارج مى‌شويد؟ هيهات، هيهات كه چه وعده‌اى دور و بعيد به شما مى‌دهد. سوره مؤمنون، آيه 35 و 36. (3) نكند علم ايشان به آخرت كامل است، نه، بلكه در مورد آن در شك هستند. سوره نمل، آيه 66. (4) ولى آنها در سركشى و فرار از حقيقت لجاجت مى‌ورزند. سوره ملك، آيه 21. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 259 " مَتى‌ هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ" «1» و چه بسا در مورد بعضى از حقايق قرآنى و معارفى جديد كه اسلام متضمن آن بود به اهل كتاب و مخصوصا به يهود مراجعه نموده، در فهم آن معارف از آنان كمك مى‌گرفتند. و خداى تعالى در اين سوره تساؤل آنان را به صورت سؤال و جوابى حكايت نموده، مى‌فرمايد:" از چه تساؤل مى‌كنند؟" آن گاه خودش پاسخ خود را مى‌دهد كه" از خبرى عظيم تساؤل مى‌كنند، خبر عظيمى كه در باره آن ديدى مختلف دارند"، و آن گاه از تساؤل آنان پاسخ مى‌دهد كه" كَلَّا سَيَعْلَمُونَ ..." نه، بيهوده از يكديگر نپرسند كه به زودى خواهند دانست ... مفسرين درباره مفردات آيات سه‌گانه، و تقريب معانى آن وجوهى بسيار گفته‌اند، كه چون هيچ يك از آنها با سياق سازگار نبود، از ايرادش خوددارى نموديم، و آنچه آورديم مطلبى است كه سياق، آن را افاده مى‌كند. " كَلَّا سَيَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ" اين جمله جلو ايشان را از تساؤل از قيامت مى‌گيرد، تساؤلى كه گفتيم منشا آن مختلف بوده. و معناى آيه اين است كه بايد دست از اين پرس و جوى‌ها بردارند، براى اينكه حقيقت امر به زودى برايشان كشف مى‌شود، و اين خبر- قيامت- واقع مى‌شود، آن وقت آنچه امروز نمى‌دانند خواهند دانست، و در اين تعبير تهديدى هم هست همان تهديدى كه در آيه" وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ" «2»، به چشم مى‌خورد، و جمله" ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ" تاكيد همان ردع و تهديد سابق است، و لحن تهديد خود قرينه است بر اينكه پرس و جوى كنندگان مشركين بوده‌اند، كه منكر معاد و جزايند، نه مؤمنين، و نه مشركين و مؤمنين جميعا. " أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً" اين آيه تا يازده آيه بعدش در مقام احتجاج و استدلال بر ثبوت بعث و جزا و تحقق اين خبر عظيم است، و لازمه ثبوت آن صحت جمله قبلى است كه مى‌فرمود:" كَلَّا سَيَعْلَمُونَ" و اينكه به زودى مشاهده مى‌كنند و مى‌دانند. [بيان احتجاج و استدلال بر ثبوت بعث و جزا، مستفاد از آيات:" أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً ..."] بيان آن حجت اين است كه عالم محسوس با زمين و آسمانش و شب و روزش و انسانهايش كه نسلا بعد نسل مى‌آيند و مى‌روند، و نظام جارى در سراپايش، و تدبير متقن و _______________ (1) سوره ملك، آيه 25. (2) و به زودى آنها كه ستم كردند مى‌دانند كه بازگشتشان به كجا است. سوره شعراء، آيه 227. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 260 دقيقى كه در همه امورش جريان دارد، ممكن نيست صرفا به خاطر بازى و سرگرمى پديد آمده باشد، و هيچ هدف و غرضى در نظر پديد آورنده‌اش نباشد، پس به طور مسلم و بديهى بايد در پى اين نظام متحول و متغير و گردنده، عالمى باشد كه نظام در آن ثابت و باقى باشد، و در آن عالم اثر صلاح و فساد اين عالم، ظهور پيدا كند، صلاحى كه فطرت بشر بدان دعوت مى‌كرد، و فسادى كه از آن نهى مى‌نمود، و ما مى‌بينيم كه اثر صلاح و فساد، كه همانا سعادت متقين و شقاوت مفسدين است در اين عالم محسوس ظاهر نشده، و اين از محالات است كه خداى تعالى در فطرت بشر آن دعوت غريزى را و اين ردع و منع غريزى را به وديعه بسپارد، در حالى كه نه آن دعوت اثرى در خارج داشته باشد و نه آن منع، پس به طور يقين در اين ميان روزى وجود دارد كه در آن روز انسان صالح اثر صلاح خود را، و انسان فاسد اثر فساد خود را مى‌بيند. پس اين آيات در معناى آيه زير است كه مى‌فرمايد:" وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ" «1» با اين بيان و اين استدلال ثابت مى‌شود كه در اين ميان روزى هست كه انسان آن را ديدار خواهد كرد، و در آن روز به جزاى آنچه كرده چه خير و چه شر مى‌رسد، پس مشركين نمى‌توانند در آن اختلاف نموده، و يا شك كنند، و يا بعضى ديگرشان آن را بعيد بشمارند، و يا بعضى ديگرشان محال بدانند، و يا بعضى ديگرشان با علم به آن از در عناد و لجاج منكرش شوند، پس آمدن چنين روزى بديهى، و وقوعش ضرورى است، و جزاى در آن جاى شك نيست. از بعضى «2» از مفسرين چنين بر مى‌آيد كه خواسته‌اند بگويند: اين آيات در مقام اثبات قدرت است، و اينكه عود- در قيامت- نظير بدء- آغاز- خلقت است، آن خدايى كه توانست عالم را ابتداء خلق كند، قادر است كه آن را دوباره اعاده دهد. اين استدلال هر چند كه در جاى خودش تمام و صحيح است، و در كلام خداى تعالى هم به آن تمسك شده و ليكن استدلالى است بر امكان اعاده، نه بر وقوع آن، و سياق آيات مورد بحث مى‌خواهد وقوع آن را _______________ (1) ما آسمان و زمين و آنچه بين آن دو است به باطل نيافريديم. اين پندار كسانى است كه كافر شدند، پس ويل از آتش براى كسانى كه كافر شدند، آيا پنداشته‌اند كه ما مردم با ايمان و با عمل صالح را چون مفسدين در زمين قرار مى‌دهيم؟ و يا پنداشته‌اند كه با متقين و فجار يك جور معامله مى‌كنيم؟ سوره ص، آيه 28. (2) تفسير قرطبى، ج 19، ص 171. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 261 اثبات كند نه امكانش را، پس بيان مناسب‌تر همان بيانى است كه ما ذكر كرديم. و به هر حال اينكه فرمود:" أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً" استفهامى است انكارى، و كلمه" مهاد" به معناى بستر و قرارى است كه در آن تصرف مى‌شود، و بر فرشى كه روى آن مى‌نشينند نيز اطلاق مى‌گردد. و معناى جمله اين است كه مگر ما نبوديم كه زمين را براى شما قرارگاه كرديم، تا بتوانيد در آن قرار گيريد، و در آن تصرف كنيد. [معناى اينكه فرمود:" كوه‌ها را ميخ‌ها قرار داديم" و" ازواج خلقتان كرديم"، و" خوابتان را سبات قرار داديم" و ...] " وَ الْجِبالَ أَوْتاداً" كلمه" أوتاد" جمع وتد است، و" وتد" به معناى ميخ است، البته بنا به گفته صاحب مجمع ميخ بزرگ را" وتد" گويند (نه ميخهاى معمولى را) «1». و اگر كوه‌ها را ميخ خوانده شايد از اين جهت بوده كه پيدايش عمده كوه‌هايى كه در روى زمين است از عمل آتشفشان‌هاى تحت الارضى است، كه يك نقطه از زمين را مى‌شكافد و مواد مذاب زمينى از آن فوران مى‌كند، و به اطراف آن نقطه مى‌ريزد، و به تدريج اطراف آن نقطه بالا مى‌آيد و مى‌آيد تا به صورت ميخى كه روى زمين كوبيده باشند، در آيد، و باعث سكون و آرامش فوران آتشفشان زير زمين گردد، و اضطراب و نوسان زمين از بين برود. و از بعضى «2» از مفسرين حكايت شده كه گفته است: مراد از ميخ بودن كوه‌ها اين است كه معاش اهل زمين به وسيله اين كوه‌ها و منافعى كه خدا در آنها به وديعت سپرده تامين مى‌شود، چون اگر كوه‌ها نبودند زمين دائما در زير پاى اهلش در حال نوسان بود، نه كشت و زرعى مى‌گذاشت، و نه خانه‌اى. ولى اين سخن در حقيقت لفظ را بدون جهت از ظاهرش برگرداندن است. " وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً" يعنى ما شما را جفت جفت از نر و ماده آفريديم، تا سنت ازدواج و تناسل در بينتان جريان يابد، در نتيجه نوع بشر تا روزى كه خدا خواسته باشد باقى بماند. بعضى «3» گفته‌اند: مراد از ازواج، اشكال است، يعنى ما شما را شكل هم خلق كرديم. بعضى «4» ديگر گفته‌اند: يعنى ما شما را اصناف مختلف سفيد و سياه و سرخ و زرد خلق كرديم. _______________ (1) مجمع البيان، ج 10، ص 420. (2) روح المعانى، ج 30، ص 6. (3 و 4) مجمع البيان، ج 10، ص 421. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 262 بعضى «1» ديگر گفته‌اند: معنايش اين است كه خلقت هر يك نفر از شما از دو منى يعنى منى مرد و منى زن بوده. ولى اين وجوه ضعيفند. و بعضى «2» گفته‌اند: التفاتى كه در آيه از غيبت- سيعلمون- به خطاب- خلقناكم- به كار رفته، به منظور مبالغه در الزام و اسكات خصم بوده. " وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً" كلمه" سبات" به معناى راحتى و فراغت است، چون خوابيدن باعث آرامش و تجديد قواى حيوانى و بدنى مى‌شود، و خستگى ناشى از بيدارى و تصرفات نفس در بدن از بين مى‌رود. بعضى «3» گفته‌اند: كلمه" سبات" به معناى قطع است، و اگر خواب را قطع خوانده، بدين جهت بوده كه در خواب تصرفات نفس در بدن قطع مى‌شود. اين وجه هم نزديك به همان وجه قبلى است. بعضى «4» ديگر گفته‌اند:" سبات" به معناى مرگ است، و اگر خداى سبحان خواب را جزو مرگ دانسته، تنها در اين آيه نبوده، در آيه ديگر نيز آن را مرگ خوانده و فرموده:" هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ" «5»، ليكن اين معنا بعيد است، و آيه‌اى كه شاهد آورده، خداى تعالى در آن خوابيدن را توفى- تحويل گرفتن- خوانده، نه ميراندن، بلكه قرآن كريم تصريح دارد بر اينكه خوابيدن مردن نيست، و فرموده:" اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها" «6». " وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً" يعنى ما شب را چون لباس ساترى قرار داديم كه با ظلمتش همه چيز و همه ديدنى‌ها را مى‌پوشاند، همانطور كه لباس بدن را مى‌پوشاند، و اين خود سببى است الهى كه مردم را به دست كشيدن از كار و حركت مى‌خواند، و متمايل به سكونت و فراغت و برگشتن به خانه و خانواده مى‌سازد. و از بعضى «7» حكايت شده كه گفته‌اند: مراد از لباس بودن شب اين است كه چون‌ _______________ (1 و 2) روح المعانى، ج 30، ص 7. (3) مجمع البيان، ج 10، ص 421. (4) روح المعانى، ج 30، ص 7. (5) او كسى است كه شما را در شب مى‌ميراند. سوره انعام، آيه 60. (6) خدا جانها را در حين مرگ مى‌گيرد، و آن را هم كه در خواب است و نمرده نيز مى‌گيرد. سوره زمر، آيه 42. (7) روح المعانى، ج 30، ص 7. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 263 لباس است براى روز، كه روز به آسانى از آن بيرون مى‌شود. ولى انصافا اين وجه وجه درستى نيست. " وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً" كلمه عيش- به طورى كه راغب «1» گفته- به معناى زندگى است، چيزى كه هست كلمه" عيش" مختص به زندگى حيوان است، به اين معنا كه به زندگى خداى تعالى و ملائكه عيش گفته نمى‌شود، ولى حيات خدا و حيات ملائكه گفته مى‌شود، و كلمه" معاش" مصدر ميمى و هم اسم زمان و مكان از عيش است، و در آيه مورد بحث به يكى از دو معناى اخير است، يعنى زمان و يا مكان عيش. و معناى آيه اين است كه: ما روز را زمان زندگى شما و يا محل زندگى شما قرار داديم، تا در آن از فضل پروردگارتان طلب كنيد. و بعضى «2» گفته‌اند: مراد از آن همان معناى مصدرى است، چيزى كه هست مضافى از آن حذف شده، و تقدير كلام" و جعلنا النهار طلب معاش" است، يعنى ما روز را طلب معاش قرار داديم. " وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً" يعنى بر بالاى سرتان هفت آسمان سخت بنياد، قرار داديم. " وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً" كلمه" وهاج" به معناى چيزى است كه نور و حرارت شديدى داشته باشد، و منظور از" چراغ وهاج" خورشيد است. " وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً" كلمه" معصرات" به معناى ابرهاى بارنده است. و بعضى «3» گفته‌اند: به معناى بادهايى است كه ابرها را مى‌فشارد تا ببارد، و كلمه" ثجاج" به معناى ابرى است كه بسيار آب بريزد. و بنا بر اين، بهتر آن است كه كلمه" من" را به معناى باء بگيريم، و معنا چنين شود" ما به وسيله بادهاى فشار آورنده آبى ريزان نازل كرديم". " لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً" يعنى اين كار را كرديم تا دانه‌ها و نباتاتى كه مايه قوت آدميان و حيوانات است‌ _______________ (1) مفردات راغب ماده" عيش". (2) مجمع البيان، ج 10، ص 422. (3) روح المعانى، ج 30، ص 10. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 264 بيرون آوريم. " وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً" اين جمله عطف است بر كلمه" حبا"، و جنات الفاف به معناى درختان انبوه و در هم فرو رفته است. بعضى «1» گفته‌اند: كلمه" الفاف" جمعى است كه از ماده خودش مفرد ندارد. بحث روايتى [(رواياتى در بيان برخى آيات گذشته)] در بعضى از روايات آمده كه منظور از" نبا عظيم" على (ع) است. ولى اين از باب بطن قرآن است، نه تفسير لفظ آيه «2». و از خصال از عكرمه از ابن عباس روايت شده كه گفت: (روزى) ابو بكر به رسول خدا (ص) عرضه داشت يا رسول اللَّه! چقدر زود مويت سپيد شد؟ فرمود: موى مرا سوره هود و واقعه و مرسلات و عم يتساءلون سپيد كرد «3». و در تفسير قمى در ذيل آيه" أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً" آمده كه: زمين گهواره‌اى است كه بشريت در آن پرورش مى‌يابد،" وَ الْجِبالَ أَوْتاداً" يعنى ميخ‌هاى زمين «4». و در نهج البلاغه فرموده:" وتد بالصخور ميدان أرضه" «5». و در تفسير قمى در ذيل آيه" وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً" آمده كه شب جامه‌اى است بر روى روز «6». مؤلف: شايد مراد اين باشد كه شب جامه‌اى است بر روى آنچه در روز پيدا است و آن را مى‌پوشاند. و باز در همان كتاب است كه در معناى آيه" وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً" فرموده: منظور _______________ (1) روح المعانى، ج 30، ص 11. (2) اصول كافى، ج 1، ص 161. (3) خصال، ج 1، ص 199. (4) تفسير قمى، ج 2، ص 401. (5) با صخره‌هاى كوه پيكر، زمين را ميخكوب كرد، تا نوسان نكند. نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 1، ص 39. (6) تفسير قمى، ج 2، ص 401. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 265 خورشيد نورانى است" وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ" فرمود: يعنى از ابرها" ماءً ثَجَّاجاً" فرمود: يعنى با ريزشى پى در پى «1». و تفسير عياشى از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: كلمه" يعصرون" در آيه" عامٌ فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ" با ياء به معناى يمطرون است، يعنى باران به ايشان مى‌بارد، آن گاه به عنوان استشهاد فرمود مگر نشنيده‌اى كه در سوره نبا فرموده:" وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً" «2». مؤلف: مراد اين است كه كلمه" يَعْصِرُونَ" بايد با ضمه ياء و به صيغه مجهول خوانده شود، چون معنايش اين است كه مردم در آن سال" يمطرون- باران داده مى‌شوند"، به شهادت اينكه در سوره نبا اسم فاعل همين فعل بكار رفته ابرها را معصرات و مردم را" معصر"- باران داده شده- خوانده است، پس" سحاب معصر"- با كسره صاد- به معناى ابر ممطر است. و عياشى مثل اين حديث را از على بن معمر از پدرش از امام صادق (ع) نقل كرده «3». و قمى در تفسير خود نظير آن را از امير المؤمنين (ع) روايت كرده است «4». _______________ (1) تفسير قمى، ج 2، ص 401. (2) تفسير عياشى، ج 2، ص 180، روايت 35. (3) تفسير عياشى، ج 2، ص 180، روايت 36. (4) تفسير قمى، ج 1، ص 346.

2 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1

3 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1

4 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1

5 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1

6 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1

7 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1

8 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1

9 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1

10 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1

11 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1

12 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1

13 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1

14 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1

15 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1

16 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :1

17 - ترجمه آيات‌ همانا روز فصل (يعنى روز قيامت كه در آن فصل خصومتها شود) وعده‌گاه خلق است (17). آن روزى كه در صور دميده مى‌شود تا شما فوج فوج به محشر وارد شويد (18). ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 267 و آسمان گشوده شود پس درهاى متعددى از آن باز شود (تا هر فوجى از درى شتابند) (19). و كوه‌ها به حركت در آيد و مانند سراب گردد (20). همانا دوزخ در انتظار بدكاران است (21). آن دوزخ جايگاه مردم سركش و ستمكار است (22). كه در آن دوران‌هاى متمادى عذاب كشند (23). هرگز در آنجا قطره‌اى آب سرد و شراب طهور نياشامند (چنان كه در دنيا از علوم انبيا بهره نيافتند) (24). مگر آبى پليد سوزان كه از چرك و خون جهنم است به آنها دهند (25). كه با كيفر اعمال آنها موافق است (26). زيرا آنها به روز حساب اميد نداشتند (27). و آيات ما را از فرط جهالت سخت تكذيب كردند (28). و حال آنكه هر چيز را ما در كتابى به احصاء و شماره رقم كرده‌ايم (29). پس بچشيد (كيفر تكذيب و بدكارى را) كه هرگز بر شما چيزى جز رنج و عذاب دوزخ نيفزاييم (چنان كه شما در دنيا هيچ متنبه نشده و جز بر بدى نيفزوديد) (30). براى متقيان در آن جهان رستگارى و آسايش است (31). باغهايى سرسبز و انواعى از انگورها (32). و دختران (زيباى دلربا) كه همه در خوبى و جوانى مانند يكديگرند (33). و جامهايى پر (از شراب طهور) (34). هرگز سخن بيهوده و دروغ نشنوند (35). اين (نعمتهاى ابدى) مزدى به عطا و حساب پروردگار تو است (36). خدايى كه آسمانها و زمين و همه مخلوقاتى كه در بين آسمان و زمين است بيافريده خدايى مهربان است كه در عين مهربانى كسى از قهر و سطوتش با او به گفتگو لب نتواند گشود (37). روزى كه آن فرشته بزرگ روح القدس با همه فرشتگان صف زده و به نظم برخيزند و هيچ كس سخن نگويد جز آن كس كه خداى مهربانش اذن دهد و او سخن به صواب گويد (38). چنين روز محقق خواهد شد پس هر كه مى‌خواهد، نزد خداى خود (در آن روز) مقام و منزلتى يابد (در راه ايمان و اطاعت بكوشد) (39). ما شما را از روز عذاب كه نزديك است ترسانيده و آگاه ساختيم روزى كه هر كس هر چه (از نيك و بد) كرده در پيش روى خود حاضر بيند و كافر در آن روز (از فرط عذاب) آرزو مى‌كند كه اى كاش خاك‌ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 268 بود (تا چنين به آتش كفر خود نمى‌سوخت) (40). بيان آيات‌ اين آيات يوم الفصل را كه در جمله" كَلَّا سَيَعْلَمُونَ" به طور اجمال بدان اشاره كرده بود توصيف نموده، شرح مى‌دهد كه در آن روز به طاغيان و متقيان چه مى‌گذرد، و در آخر، سوره را با تهديدى كه به منزله نتيجه است ختم مى‌كند. [اوصاف قيامت، نبا عظيمى كه واقع خواهد شد] " إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً" در مجمع البيان مى‌گويد: كلمه" ميقات" به معناى آخرين لحظه از مدتى است كه براى حدوث امرى از امور معين شده و اين كلمه از ماده وقت است هم چنان كه كلمه" ميعاد" از ماده وعد و كلمه" مقدار" از قدر گرفته شده‌اند «1». از اين آيه شريفه شروع شده است به توصيف آن نبا عظيمى كه خبر از وقوع آن در آينده داده و فرمود:" كَلَّا سَيَعْلَمُونَ" آن گاه براى اثبات مطلب چنين استدلال نمود كه" أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً ...- مگر ما نبوديم كه زمين را بستر و گهواره كرديم ..." و آن را يوم الفصل خواند تا بفهماند در آن روز بين مردم فصل قضا مى‌شود و هر طايفه‌اى بدانچه با عمل خود مستحق آن شده مى‌رسد، پس يوم الفصل، ميقات و آخرين روزى است كه براى فصل قضا معين شده بود و تعبير به لفظ" كان" كه مخصوص رساندن ثبوت است مى‌فهماند يوم الفصل از سابق ثابت و در علم خدا معين شده بود حجت قبلى هم بدان ناطق است و به همين جهت جمله را با كلمه" ان" مؤكد كرد. و معناى جمله اين است كه: محققا يوم الفصل كه خبرش خبر عظيمى است در علم خدا معين شده بود و روزى كه خدا آسمانها و زمين را مى‌آفريد و نظام جارى در آن را بر آن حاكم مى‌كرد از همان روز براى نظام مادى جهان مدتى معين كرد كه با به سر رسيدن آن مدت عمر عالم ماده هم تمام مى‌شود چون خداى تعالى مى‌دانست كه اين نشاه جز با انتهايش به يوم الفصل تمام نمى‌شود، چون خودش نشاه دنيا را آفريده بود مى‌دانست كه اگر آن را بخواهد بيافريند لازمه‌اش اين است كه نشاه قيامت را هم به پا كند. " يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً" در سابق گفتار در معناى" نفخ صور" مكررا گذشت. و كلمه" افواج" جمع فوج‌ _______________ (1) مجمع البيان، ج 10، ص 422. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 269 است كه- به گفته راغب- به معناى جمعيتى است كه به سرعت از پيش روى ما بگذرند. «1» و در جمله" فَتَأْتُونَ أَفْواجاً" سياق را طبق سياق سابق خطابى كرد، تا حق وعيد و تهديدى كه جمله" كَلَّا سَيَعْلَمُونَ" متضمن آن است را ادا كرده باشد، و مثل اينكه آيه مورد بحث نظرى هم به آيه" يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ" «2» دارد، كه آن نيز دلالت مى‌كند بر اينكه در روز قيامت مردم فوج فوج مى‌آيند. " وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً" و وقتى درب‌هاى آسمان باز شد قهرا عالم انسانى به عالم فرشتگان متصل مى‌شود. بعضى «3» گفته‌اند: در اين آيه چيزى در تقدير است، و تقدير كلام" فكانت ذات ابواب" است، يعنى آسمان داراى ابواب خواهد بود. بعضى «4» ديگر گفته‌اند: در آسمان راههايى پيدا مى‌شود، در حالى كه قبلا چنين راههايى وجود نداشت. ليكن اين دو وجه به بى‌دليل حرف زدن شبيه‌تر است تا تفسير (دقت بفرماييد). [توضيحى پيرامون به راه انداخته شدن كوه‌ها و سراب شدنشان (وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً)] " وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً" كلمه" سراب" به معناى آب موهوم است كه در بيابان از دور برق مى‌زند و انسان خيال مى‌كند آنجا آب است، و هر امر بى‌حقيقت را كه به نظر حقيقت برسد نيز به عنوان استعاره سراب مى‌گويند، و شايد مراد از سراب در آيه به معناى دوم باشد. توضيح اينكه به راه انداختن كوه‌ها و متلاشى كردنشان، بالأخره طبعا به اينجا منتهى مى‌شود كه شكل كوهى خود را از دست داده اجزايش متفرق شود، هم چنان كه در چند جا از كلام مجيدش وقتى سخن از زلزله قيامت دارد و آثار آن را بيان مى‌كند، از كوه‌ها هم خبر داده مى‌فرمايد:" وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً" «5» و نيز مى‌فرمايد:" وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً" «6»، و نيز مى‌فرمايد:" وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلًا" «7» و نيز مى‌فرمايد:" وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ" «8» و نيز مى‌فرمايد:" وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا" «9» و نيز فرموده: _______________ (1) مفردات راغب، ماده" فوج". (2) به ياد آوريد روزى راى كه هر گروهى راى با پيشوايشان مى‌خوانيم. سوره اسرى، آيه 71. (3 و 4) مجمع البيان، ج 10، ص 423. (5) و كوه‌ها از جا كنده و متحرك شوند. سوره طور، آيه 10. (6) و زمين با كوه‌هايش راى بر مى‌دارند و يكباره خرد مى‌كنند. سوره الحاقه، آيه 14. (7) و كوه‌ها تپه‌هاى پراكنده شود. سوره مزمل، آيه 14. (8) كوه‌ها چون پشم حلاجى شده باشد. سوره قارعة، آيه 5. (9) و كوه‌ها به طور عجيبى پاره پاره شود. سوره واقعه، آيه 5. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 270 " وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ" «1». پس به راه انداختن كوه‌ها و خرد كردن آنها بالأخره منتهى مى‌شود به پراكنده شدن و پاره پاره شدن آنها و به صورت تپه‌هاى پراكنده در آمدنشان و در نتيجه چون پشم حلاجى شده ساختنشان. و اما سراب شدنشان به چه معنا است؟ و چه نسبتى با به راه انداختن آن دارد، به طور مسلم سراب به آن معنا كه به نظر آبى درخشنده برسد نسبتى با به راه انداختن كوه‌ها ندارد. بله اين را مى‌توان گفت كه وقتى كوه‌ها به راه افتادند، و در آخر حقيقتشان باطل شد و ديگر چيزى به صورت جبال باقى نماند، در حقيقت آن" جبال راسيات" كه حقايقى داراى جرمى بس بزرگ و نيرومند بود، و هيچ چيز آن را تكان نمى‌داد با به حركت در آمدن و باطل شدن، سرابى مى‌شود خالى از حقيقت، پس به اين اعتبار مى‌توان گفت:" وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً" و نظير اين بيان در كلام خداى تعالى آمده، آنجا كه در باره اقوام هلاك شده مى‌فرمايد:" فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ" «2»، و يا مى‌فرمايد:" فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ" «3» و يا در باره بت‌ها مى‌فرمايد:" إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ" «4». پس آيه شريفه به وجهى نظير آيه زير است كه مى‌فرمايد:" وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ" «5»، كه اگر بگوييم درباره صفت زلزله قيامت است، شباهتى با آيه مورد بحث خواهد داشت. " إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً" راغب در مفردات گفته: كلمه" رصد" به معناى آماده شدن براى مراقبت است،- تا آنجا كه مى‌گويد- و" مرصد" به معناى آن محلى است كه براى مراقبت در آنجا قرار بگيرى، و اين كلمه در قرآن آمده. تا آنجا كه مى‌فرمايد:" وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ- براى دستگيرى آنان در هر كمين‌گاهى به كمين بنشينيد". كلمه" مرصاد" هم شبيه به مرصد است، اما _______________ (1) و در آن زمان كه كوه‌ها از جا كنده شوند. سوره مرسلات، آيه 10. (2) ما آنان را داستانها كرديم. سوره سبأ، آيه 19. (3) ولى ما اين امت‌هاى سركش را يكى پس از ديگرى هلاك نموديم و آنها را احاديثى قرار داديم (محو شدند فقط نام و گفتگويى از آنها ماند). سوره مؤمنون، آيه 44. (4) اين بت‌ها به جز اسمايى كه شما و پدرانتان ناميده‌ايد نيستند. سوره نجم، آيه 23. (5) كوه‌ها را مى‌بينى، گمان مى‌كنى جامدند، در حالى كه مانند ابرها در حال حركتند. سوره نمل، آيه 88. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 271 مرصاد تنها به آن محلى كه براى اين كار آماده شده اطلاق مى‌شود، و اين كلمه نيز در قرآن آمده مى‌فرمايد:" إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً"، و اين آيه اين نكته را مى‌فهماند كه جهنم محل عبور همه مردم است، و از همين باب است آيه زير كه مى‌فرمايد" وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها- هيچ كس از شما نيست مگر آنكه به جهنم وارد خواهد شد" «1». " لِلطَّاغِينَ مَآباً" طاغيان كسانى هستند كه متصف به طغيان باشند، و خروج از حد، كار هميشگى آنان باشد، و كلمه" ماب" اسم مكان از ماده" أوب" است، كه به معناى رجوع است، و اگر جهنم را محل برگشت طاغيان خوانده، به اين عنايت بوده كه خود طاغيان در همان دنيا، جهنم را ماواى خود كردند، پس صحيح است بگوييم به جهنم بر مى‌گردند. [معناى" احقاب" كه در باره ماندن طاغيان در جهنم فرمود:" لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً"] " لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً" كلمه" أحقاب" به معناى زمانهاى بسيار و روزگاران طولانى است كه آغاز و انجام آن مشخص نباشد. و اين كلمه جمع است و اما در اينكه مفردش چيست؟ آيا حقب- به ضمه اول و سكون دوم است- و يا حقب- به دو ضمه- است، اختلاف كرده‌اند، و حقب- به دو ضمه- در قرآن كريم آمده، مى‌فرمايد:" أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً" «2». بعضى «3» هم گفته‌اند: مفردش" حقب"- به فتح اول و سكون دوم- است، و واحد" حقب" هم" حقبه"- به كسر اول و سكون دوم- است. راغب گفته: حق اين است كه حقبه به معناى مدت نامعلومى از زمان است «4». بعضى «5» هم كلمه" حقب" را به هشتاد و يا هشتاد و چند سال تحديد كرده‌اند. و بعضى «6» ديگر اضافه كرده‌اند كه: هر سال از اين حقب سيصد و شصت روز و هر روزش برابر هزار سال است. و از بعضى «7» ديگر نقل شده كه گفته‌اند: حقب به معناى چهل سال است. و از بعضى «8» ديگر آمده كه گفته‌اند: هفتاد سال است. و أقوالى ديگر در معناى حقب گفته‌اند، اما از خود قرآن كريم دليلى بر هيچ يك از اين تحديدها وارد نشده، علم لغت هم چيزى در اين باب نگفته. _______________ (1) مفردات راغب، ماده" رصد". (2) يا مدت طولانى به راه خود ادامه دهم. سوره كهف، آيه 60. (3) مجمع البيان، ج 10، ص 423. (4) مفردات راغب، ماده" حقب". (5) تفسير قرطبى، ج 19، ص 178. (6 و 7 و 8) روح المعانى، ج 30، ص 15 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 272 و از ظاهر آيه بر مى‌آيد كه مراد از طاغيان، معاندين از كفار هستند، مؤيد اين ظهور ذيل سوره است كه مى‌فرمايد:" إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً" و مفسرين كلمه" احقاب" در آيه را به حقب بعد از حقب تفسير كرده‌اند، كه در نتيجه آيه را چنين معنا كرده‌اند: جهنم برگشتگاه طاغيان است، در حالى كه در جهنم حقبى بعد از حقب ديگر مى‌مانند، بدون اينكه اين حقب‌ها آخرى داشته باشد. پس آيه شريفه با آيات ديگر قرآن كه تصريح دارد بر خلود كفار در جهنم منافات ندارد. بعضى «1» گفته‌اند: آيه" لا يَذُوقُونَ فِيها ..." صفت احقاب است، و معناى آيه اين است كه طاغيان در دوزخ احقابى ميمانند كه صفتش اين است كه در آن اثرى از خنكى و نوشيدنى نيست، مگر حميم و غساق، و آن گاه بعد از اين احقاب وضعى غير آن وضع را خواهند داشت، و جاودانه به وضعى كه معلوم نيست چگونه است در دوزخ خواهند بود. و اين معنا در صورتى كه سياق آيه با آن مساعدت كند معناى خوبى است. " لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً" در اين آيه بين" برد" و" شراب" مقابله افتاده، و ظاهر اين مقابله آن است كه مراد از برد مطلق هر چيز غير نوشيدنى باشد، كه آدمى با آن خنك شود، نظير سايه‌اى كه بتوانند در آن استراحت كنند، پس مراد از چشيدن خنكى مطلق دسترسى و تماس با خنكى است، نه خصوص چشيدنيهاى آن. " إِلَّا حَمِيماً وَ غَسَّاقاً" كلمه" حميم" به معناى آب بسيار داغ است، و كلمه" غساق" به معناى چرك و خون اهل دوزخ است. " جَزاءً وِفاقاً ... كِتاباً" كلمه" وفاقا" مصدرى است به معناى اسم فاعل. و معناى آيه اين است كه ايشان جزا داده مى‌شوند جزايى موافق با اعمالى كه كردند. ممكن هم هست مضافى در تقدير گرفته بگوييم: تقدير آيه" جزاء ذا وفاق" است، يعنى جزايى داراى وفاق. و يا بگوييم اطلاق وفاق بر جزا از باب مبالغه است، مثل اينكه وقتى مى‌خواهيم در عدالت زيد مبالغه كنيم مى‌گوييم زيد عدل است" إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً"- كلمه" كذابا" مفعول مطلق است، براى" كذبوا"، در نتيجه معناى آيه" و كذبوا بآياتنا تكذيبا عجيبا" مى‌شود، يعنى‌ _______________ (1) روح المعانى، ج 30، ص 15. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 273 كفار اميد حسابى ندارند، و آيات ما را به طور عجيب تكذيب مى‌كنند، چون بر تكذيب خود اصرار مى‌ورزند. و اين آيه مطابقت جزا با اعمال ايشان را تعليل مى‌كند، به اين بيان كه كفار اميد حساب در يوم الفصل را ندارند، در نتيجه از حيات آخرت مايوسند، و به همين جهت آيات داله بر وجود چنين روزى را انكار مى‌كنند، و به دنبال آن آيات توحيد و نبوت را هم انكار نموده، در اعمال خود از حدود عبوديت تجاوز مى‌كنند، و نتيجه همه اينها اين شده كه به كلى خدا را از ياد ببرند، خدا هم آنان را از ياد برد، و سعادت خانه آخرت را بر آنان تحريم كرد، در نتيجه براى آنان نماند مگر شقاوت، و در آن عالم چيزى به جز مكروه نمى‌يابند، و جز با صحنه‌هاى عذاب مواجه نمى‌شوند، و همين است معناى اينكه فرمود" فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلَّا عَذاباً". [اشاره به مطابقت جزا با اعمال، اعمالى كه ثبت و ضبط شده‌اند] و جمله مورد بحث كه مى‌فرمايد: جَزاءً وِفاقاً" دلالت دارد بر مطابقت كامل بين جزا و عمل، پس انسان با عمل خود نمى‌جويد مگر جزايى را كه مو به مو مطابق آن باشد، پس رسيدن به جزا در حقيقت رسيدن به عمل است، هم چنان كه فرمود:" يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ" «1». " وَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً"- يعنى هر چيزى را- كه اعمال شما هم از آن جمله است- ضبط كرده و در كتابى جليل القدر بيان نموده‌ايم، بنا بر اين آيه شريفه مورد بحث در معناى آيه زير است كه مى‌فرمايد:" وَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ" «2». ممكن هم هست مراد" و كل شى‌ء حفظناه مكتوبا" باشد، يعنى هر چيزى را ما با نوشتن در لوح محفوظ و يا در نامه اعمال حفظ كرده‌ايم. اين هم جائز است كه احصا به معناى كتابت باشد، و هم كتاب به معناى احصا باشد، چون هر دو در معناى ضبط مشتركند، و معناى آيه يا" كل شى‌ء أحصيناه احصائا" باشد، و يا" كل شى‌ء كتبناه كتابا". و به هر حال آيه شريفه حالى است كه تعليل سابق را تكميل مى‌كند، و معناى آن با آيه قبل چنين مى‌شود: جزاى آنها موافق با اعمال ايشان است، به علت اينكه چنين حال و وضعى داشتند، در حالى كه ما حال و وضعشان را عليه آنان ضبط كرديم، و جزايى موافق با آن به ايشان مى‌دهيم. _______________ (1) هان اى كسانى كه كفر ورزيديد! امروز عذر خواهى نكنيد، براى اينكه امروز جز خود عملتان را به عنوان جزا به شما نمى‌دهند. سوره تحريم، آيه 7. (2) و هر چيزى را در نامه اعمال ثبت خواهيم كرد و در لوح محفوظ به شماره آورده‌ايم. سوره يس، آيه 12. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 274 " فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلَّا عَذاباً" فاى تفريع كه در آغاز اين آيه آمده، آن را نتيجه مطلب قبل كرده، كه عذاب كفار را تفصيل مى‌داد، و مى‌خواهد ايشان را از اين اميد مايوس كند كه روزى از شقاوت نجات يافته به راحتى برسند، و التفاتى كه از غيبت" انهم" به خطاب" نزيدكم" بكار رفته اين نكته را مى‌رساند كه خداى تعالى ايشان را حاضر فرض كرد تا توبيخ و سركوبيشان بدون واسطه انجام شود. و مراد از جمله" فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلَّا عَذاباً"، اين است كه آنچه مى‌چشيد عذابى است بعد از عذابى كه قبلا چشيده بوديد، پس آن عذاب، عذابى است بعد از عذاب، و عذابى است روى عذاب، و هم چنان عذابها دو چندان مى‌شود، و عذابى به عذابتان افزوده مى‌گردد، پس از اينكه به آرزوى خود برسيد مايوس باشيد، و اين آيه خالى از اين ظهور نيست كه مراد از جمله" لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً" خلود در آتش است، و اينكه عذاب از شما قطع نخواهد شد. [پاداش نيك متقين: نعمت‌هاى بهشتى‌] " إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً ... كِذَّاباً" كلمه" فوز"- به طورى كه راغب «1» گفته- به معناى ظفر يافتن به خير بدون صدمه و با حفظ سلامت است، پس در اين كلمه هم معناى ظفر يافتن به خير هست و هم معناى نجات و خلاصى از شر، و كلمه" مفاز" مصدر ميمى و يا اسم مكان از فوز است، و در آيه شريفه هر دو احتمال راه دارد. و در جمله" حَدائِقَ وَ أَعْناباً" كلمه" حدائق" جمع حديقه است، و حديقه به معناى بوستان داراى ديوار است، و كلمه" أعناب" جمع عنب است، كه نام ميوه درخت مو است، و چه بسا به خود درخت هم عنب گفته مى‌شود. و كلمه" كواعب" جمع كاعب است كه به معناى دختر نورسى است كه پستانهايش رو به رشد نهاده، و دائره‌اى تشكيل داده، و كمى از اطرافش بلندتر شده. و" اتراب" جمع ترب است، كه به معناى مثل است، و" كواعب اتراب" به معناى دخترانى هم سن و سال و شبيه به هم هستند. " وَ كَأْساً دِهاقاً"- يعنى و قدحهايى پر از شراب، پس كلمه" دهاق" مصدرى است كه معناى اسم فاعل را مى‌دهد. " لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً"- يعنى در بهشت سخن لغو نمى‌شنوند، سخنى كه‌ _______________ (1) مفردات راغب، ماده" فوز". ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 275 هيچ اثر مطلوب بر آن مترتب نمى‌شود، و نيز يكديگر را در آنچه مى‌گويند تكذيب نمى‌كنند، پس سخنان بهشتيان هر چه هست حق است و اثر مطلوب دارد، و صادق و مطابق با واقع است." جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً" يعنى رفتارى كه با متقين مى‌شود هر چه باشد در حالى است كه جزايى حساب شده، و عطيه‌اى از ناحيه پروردگار تو است، پس كلمه" جزاء" و همچنين كلمه" عطاء" حال است، و كلمه" حسابا" مصدرى است به معناى اسم مفعول، و صفت است براى عطاء، احتمال هم دارد كه كلمه" عطاء" تميز و يا مفعول مطلق باشد. بعضى «1» گفته‌اند: در اين آيات جزاى متقين را به" رب" نسبت داده، و" رب" را به ضمير راجع به رسول خدا (ص) اضافه كرده، تا به اين وسيله از آن جناب احترامى به عمل آورده باشد، ولى در جزاى طاغيان اين كار را نكرد و آن را به" رب" نسبت نداد و نفرمود:" جزاء وفاقا من ربك" تا بفهماند خداى تعالى منزه از رساندن شر است، هر شرى كه باشد به دست خود طاغيان درست مى‌شود، هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ" «2». نكته اينكه كلمه" حسابا" را بعد از جزاى طاغيان نياورد، و گذاشت تا بعد از جزاى آنان و جزاى متقين بياورد، اين است كه مفاد آيه" إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً" را كه در اول گفتار بود تثبيت نموده، بفهماند فصل در آن روز خرافى نيست، بلكه با حساب است. " رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ" اين آيه كلمه" ربك" را كه در آيه قبل بود تفسير و بيان مى‌كند، مى‌خواهد بفهماند ربوبيت خداى تعالى عمومى است و همه چيز را شامل است، و آن ربى كه رسول خدا (ص) رب خود اتخاذ كرده و او را مى‌خواند رب اختصاصى نيست، بلكه رب هر موجودى است، پس اينكه مشركين مى‌گويند كه براى هر طايفه‌اى از موجودات ربى جداگانه است، و خدا رب آن ارباب، و يا به قول بعضى از آنان رب آسمان است سخن درستى نيست. و توصيف رب به صفت رحمان- با در نظر گرفتن اينكه اين كلمه صيغه مبالغه‌ _______________ (1) روح المعانى، ج 30، ص 18. (2) همه اين عذابها را دست خود شما از پيش فرستاده، و خدا ستمكار به بندگانش نيست (آنهم با چنين عذاب بى‌رحمانه‌اى). سوره انفال، آيه 51. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 276 است-، اشاره دارد به سعه رحمت او، و اينكه رحمت خدا نشانه ربوبيت او است، ممكن نيست موجودى از آن محروم باشد، هم چنان كه ممكن نيست موجودى از تحت ربوبيت او خارج باشد، مگر آنكه مربوبى از مربوبهاى او خودش به سوء اختيارش رحمت او را نپذيرد، كه اين شقاوت و بدبختى خود ايشان است، مانند طاغيان كه مربوب خدا هستند، ولى رحمت او را نپذيرفته از زى عبوديتش خارج شدند. [بيان مقصود از اينكه فرمود:" لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً ..."] " لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً" از اينكه اول اين آيه دنبال آيه" رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ" واقع شده، كه از ربوبيت و رحمانيت خدا خبر مى‌دهد، و شان ربوبيت تدبير و شان رحمانيت بسط رحمت است، معلوم مى‌شود منظور از خطاب در جمله" از ناحيه او مالك خطابى نيستند" بگو مگو و اعتراض به خداى تعالى در باره بعضى از رفتارهاى اوست، مثلا بپرسند علت فلان عمل چه بود؟ چرا فلان كار را اينطور كردى و آن طور نكردى؟ همانطور كه ما از يكديگر مى‌پرسيم: چرا چنين كردى و چنان نكردى؟، در نتيجه جمله" لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً" در معناى آيه زير است كه مى‌فرمايد:" لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ" «1» كه بحث پيرامونش گذشت. اين از نظر وقوع صدر آيه بعد از آيه" رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ..." بود، و ليكن از نظر وقوع ذيل آن كه مى‌فرمايد:" يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا" بعد از جمله" لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً" كه از ظاهرش بر مى‌آيد اين مالك نبودنشان مختص به يوم الفصل است، و نيز از نظر وقوع آن جمله در سياق تفصيل جزاى الهى طاغيان و متقين، بر مى‌آيد كه مراد اين است كه ايشان مالكيت و اذن آن را ندارند كه خدا را در حكمى كه مى‌راند و رفتارى كه معمول مى‌دارد مورد خطاب و اعتراض قرار دهند، و يا دست به شفاعت بزنند. سؤالى كه در اينجا پيش مى‌آيد اين است كه چرا ملائكه استثنا نشدند، و به طور كلى فرمود:" لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً" با اينكه ملائكه منزه از اينند كه به خداى تعالى اعتراضى بكنند، و خداى تعالى در باره آنان فرموده:" عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ" «2»، و نيز در سوره نحل آيه‌ _______________ (1) هيچ كس بر كار او نمى‌تواند خرده بگيرد، ولى در كارهاى آنها جاى سؤال و ايراد است. سوره انبياء، آيه 23. (2) بندگانى محترمند كه در سخن از خدا پيشى نمى‌گيرند، و به امر او عمل مى‌كنند. سوره انبياء، آيه 27. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 277 40 بعضى از ايشان را روح و كلمه خود خوانده، و در سوره انعام آيه 73 كلام خود را حق خوانده و در سوره نور آيه 25 خود را حق مبين دانسته، و حق، هيچ گاه معارض و مناقض حق واقع نمى‌شود. پس معلوم مى‌شود مراد از خطابى كه فرموده مالك آن نيستند اعتراض به حكم و رفتار او نيست، بلكه تنها همان مساله شفاعت و ساير وسائل تخلص از شر است، نظير عدل، بيع، دوستى، دعاء و درخواست، كه در جاى ديگر هم فرموده:" مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ" «1» و نيز فرموده:" وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ" «2»، و نيز فرموده:" يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ" «3». و كوتاه سخن اينكه: ضمير فاعل در" يملكون" به تمامى حاضران در يوم الفصل بر مى‌گردد، چه ملائكه، چه روح، چه انس و چه جن، چون سياق آيه سياق حكايت از عظمت و كبريايى خداى تعالى است، و در چنين سياقى همه مشمولند نه خصوص ملائكه و روح، و نه خصوص طاغيان. علاوه بر اين ملائكه و روح قبلا نامشان به ميان نيامده بود تا ضمير به آنان برگردد، و طاغيان هم هر چند نامشان برده شده، ولى فاصله طولانى اجازه نمى‌دهد ضمير به آنان برگردد، پس ضمير به همه بر مى‌گردد، و به دليلى كه گفته شد منظور از خطاب، شفاعت و يا شبيه به آن است. و كلمه" يوم" ظرف است براى جمله" لا يملكون". بعضى «4» گفته‌اند: ظرف است براى جمله" لا يتكلمون" ولى با اينكه" لا يملكون" جلوتر از" يوم" واقع شده، بعيد است كه" يوم" ظرف باشد براى" يتكلمون" كه بعد از ظرف قرار گرفته. [مراد از" روح" در:" يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ ..."] و مراد از" روح" مخلوقى امرى است كه آيه" قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي" «5» به آن اشاره دارد. و بعضى «6» گفته‌اند: مراد از" روح" اشراف از فرشتگان است. بعضى «7» ديگر _______________ (1) قبل از آنكه روزى فرا رسد كه نه بيع در آن هست نه دوستى، و نه شفاعت. سوره بقره، آيه 254. (2) روزى كه از كسى نه عوض بپذيرند و نه شفاعتى سودى به حالشان دارد. سوره بقره، آيه 123. (3) روزى كه هيچ نفسى سخن نمى‌گويد، مگر به اذن او. سوره هود، آيه 105. (4) تفسير كشاف، ج 4، ص 671. (5) بگو: روح از فرمان پروردگار من است. سوره اسرى، آيه 85. (6 و 7) روح المعانى، ج 30، ص 20. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 278 گفته‌اند: مراد ملائكه حفظه است. و بعضى «1» گفته‌اند: مراد فرشته موكل بر ارواح است. و ليكن هيچ يك از اين اقوال دليلى بر گفته خود ندارند. بعضى «2» هم گفته‌اند: مراد از آن جبرئيل است. و بعضى «3» گفته‌اند: أرواح مردم است، كه با ملائكه در يك صف مى‌ايستند، و اين در خصوص ايامى است كه نفخه اول دميده شده، و نفخه دوم دميده نشده، و ارواح به اجساد برنگشته‌اند. بعضى «4» هم گفته‌اند: مراد قرآن است، و منظور از ايستادن قرآن، ظهور آثار آن در آن روز است كه سعادت مؤمنين و شقاوت كفار به وسيله قرآن در آن روز ظاهر مى‌شود. ولى اين سه نظريه صحيح نيست، براى اينكه هر چند كه كلمه روح در كلام خداى تعالى بر هر سه معنا اطلاق شده، و ليكن در هر جا با يك قيد آمده، مثلا فرموده:" وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي" «5»، و يا فرموده:" نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ" «6»، و يا فرموده:" قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ" «7»، و يا فرموده:" فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا" «8»، و يا فرمود:" وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا" «9»، و ليكن در آيه مورد بحث روح مطلق آمده، علاوه بر اين دو قول اخير تحكمى است روشن. و كلمه" صفا" حالى است از روح و ملائكه، و اين كلمه مصدرى است كه اسم فاعل از آن اراده شده، و حالت صافين را مى‌رساند، و چه بسا از مقابله‌اى كه ميان روح و ملائكه انداخته استفاده شود كه روح به تنهايى يك صف را، و ملائكه همگى يك صف را تشكيل مى‌دهند. [منظور از كسانى كه در قيامت" لا يَتَكَلَّمُونَ" و مراد از استثناء:" إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ ..."] و جمله" لا يَتَكَلَّمُونَ" بيانى است براى جمله" لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً" و ضمير فاعل در آن به همه اهل محشر بر مى‌گردد، چه روح، چه ملائكه، چه انس، و چه جن، و سياق بر اين معنا شاهد است. ولى بعضى «10» گفته‌اند: ضمير به روح و ملائكه بر مى‌گردد. بعضى «11» ديگر گفته‌اند: به‌ _______________ (1 و 2 و 3) روح المعانى، ج 30، ص 20. (4) روح المعانى، ج 30، ص 20. (5) دميدم در او از روحم. سوره حجر، آيه 29. (6) روح الامين به او نازل شد. سوره شعراء، آيه 193. (7) بگو روح القدس آن را نازل كرده. سوره نحل، آيه 102. (8) پس فرستاديم به سوى او روح خود را. سوره مريم، آيه 17. (9) و اين چنين ما به سويت وحى كرديم روحى از امر خود را. سوره شورى، آيه 52. (10) روح المعانى، ج 30، ص 20. (11) روح المعانى، ج 30، ص 21. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 279 مردم بر مى‌گردد، ولى اينكه جمله" لا يتكلمون" با جمله" لا يملكون" در يك سياق قرار دارند، با هيچ يك از اين دو قول نمى‌سازد. و جمله" إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ" بدل است از ضمير فاعل در" لا يَتَكَلَّمُونَ" و مى‌خواهد بيان كند چه كسانى در آن روز با اذن خدا سخن مى‌گويند، پس جمله مذكور به ظاهر اطلاقش در معناى آيه زير است كه مى‌فرمايد:" يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ" «1». " وَ قالَ صَواباً" يعنى" قال قولا صوابا"، تنها كسانى حق سخن گفتن دارند كه خدا اذنشان داده باشد و سخنى صواب بگويند، سخنى كه حق محض باشد، و آميخته با باطل و خطا نباشد، و اين جمله در حقيقت قيدى است براى اذن خدا، گويا فرموده و خدا اذن نمى‌دهد مگر به چنين كسى. و در نتيجه آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى‌فرمايد:" وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ" «2». و بعضى «3» گفته‌اند: جمله" إِلَّا مَنْ أَذِنَ ..." استثنايى است از كسانى كه در باره آنان سخن گفته مى‌شود، و مراد از صواب، توحيد و كلمه" لا اله الا اللَّه" است. و معناى آيه چنين است: آن روز در باره حق كسى سخن نمى‌گويند مگر در باره حق كسى كه خدا براى او اجازه داده باشد، و آن شخص در دنيا صواب گفته باشد، يعنى به كلمه" لا اله الا اللَّه" شهادت داده باشد، و اين آيه در معناى آيه زير است كه مى‌فرمايد:" وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‌" «4». ليكن اين نظريه درست نيست، به دليل اينكه عنايت كلامى در اين مقام به نفى اصل خطاب و تكلم است، حال متكلم هر كه مى‌خواهد باشد، و نمى‌خواهد تكلم در باره تمامى افراد را حتى آنهايى را كه جواز تكلم در موردشان مسلم است نفى كند، پس استثناشدگان متكلمينى هستند كه در اصل تكلم ماذونند، و آيه متعرض اين معنا كه در باره چه كسانى تكلم مى‌شود نيست. _______________ (1) آن روزى كه فرا رسد هيچ كس جز به اجازه او سخن نمى‌گويد. سوره هود، آيه 105. (2) كسانى كه مشركند و غير خدا را مى‌خوانند حق شفاعت ندارند، مگر كسانى كه با داشتن علم به حق شهادت دهند. سوره زخرف، آيه 86. (3) روح المعانى، ج 30، ص 21. (4) شفاعت نمى‌كنند مگر براى كسى كه خدا پسنديده باشد. سوره انبياء، آيه 28. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 280 گفتارى در اينكه روح در قرآن به چه معنا است [گفتارى در باره معناى روح و مراتب آن در قرآن‌] در قرآن كريم كلمه" روح"- كه متبادر از آن مبدأ حيات است- مكرر آمده، و آن را منحصر در انسان و يا انسان و حيوان به تنهايى ندانسته، بلكه در مورد غير اين دو طايفه نيز اثبات كرده، مثلا در آيه" فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا" «1»، و در آيه" وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا" «2»، و در آياتى ديگر در غير مورد انسان و حيوان استعمال كرده پس معلوم مى‌شود روح يك مصداق در انسان دارد، و مصداقى ديگر در غير انسان. و در قرآن چيزى كه صلاحيت دارد معرف روح باشد نكته‌اى است كه در آيه" يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي" «3» است، كه مى‌بينيم آن را به طور مطلق و بدون هيچ قيدى آورده، و در معرفيش فرموده: روح از امر خداست، آن گاه امر خدا را در جاى ديگر معرفى كرده كه" إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ" «4»، و فرموده كه امر او همان كلمه و فرمان ايجاد است، كه عبارت است از هستى اما نه از اين جهت كه (هستى فلان چيز و) مستند به فلان علل ظاهرى است، بلكه از اين جهت كه منتسب به خداى تعالى است و قيامش به اوست. و به اين عنايت است كه مسيح (ع) را به خاطر اينكه از غير طرق عادى و بدون داشتن پدر به مريم داده شده كلمه او و روحى از او معرفى نموده، فرموده:" وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‌ مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ" «5» و قريب به همين عنايت است آيه زير كه مى‌فرمايد: _______________ (1) روح خود راى به سوى مريم گسيل داشتيم. سوره مريم، آيه 17. (2) و اين چنين وحى كرديم به تو، روحى از امر خود را. سوره شورى، آيه 52. (3) از تو در باره" روح" سؤال مى‌كنند، بگو روح از فرمان پروردگار من است. سوره اسراء، آيه 85. (4) تنها امر او در هنگامى كه اراده چيزى كرده باشد اين است كه به آن چيز بگويد باش و آن چيز موجود شود، پس منزه است خدايى كه ملكوت هر چيزى به دست او است. سوره يس، آيات 82 و 83. (5) و كلمه (مخلوق) او است كه او راى به مريم القا نمود و روحى از طرف او بود. سوره نساء، آيه 171. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 281 " إِنَّ مَثَلَ عِيسى‌ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ" «1» چون در اين آيه داستان عيسى را تشبيه كرده به داستان پيدايش آدم. و خداى تعالى هر چند اين كلمه را در اغلب موارد كلامش با اضافه و قيد ذكر كرده، مثلا فرموده:" وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي" «2»، و يا فرمود:" وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ" «3»، و يا فرموده:" فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا" «4»، و يا فرموده:" وَ رُوحٌ مِنْهُ" «5»، و يا فرموده:" وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ" «6»، و آياتى ديگر (كه در آنها تعبير كرده به" روحم"،" روح خود"،" روحمان"،" روحى از او"،" روح القدس" و غيره). ليكن در بعضى از موارد هم بدون قيد ذكر كرده، مثلا فرموده:" تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ" «7»، كه از ظاهر آن بر مى‌آيد روح موجودى مستقل و مخلوقى آسمانى و غير ملائكه است. و نظير اين آيه به وجهى آيه زير است كه مى‌فرمايد:" تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ" «8». و اما روحى كه متعلق به انسان مى‌شود از آن تعبير كرده به" من روحى- از روح خودم" و يا" من روحه- از روح خودش"، و در اين تعبير كلمه" من" را آورده كه بر مبدئيت دلالت دارد، و نيز از تعلق آن به بدن انسان تعبير به نفخ كرده، و از روحى كه مخصوص به مؤمنينش كرده به مثل آيه" وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" «9» و يا تعبير نموده و در آن حرف" باء" را بكار برده كه بر سببيت دلالت دارد، و روح را تاييد و تقويت خوانده، و از روحى كه خاص انبيايش كرده به مثل جمله" وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ" «10»، تعبير نموده، روح را به كلمه" قدس" _______________ (1) مثل عيسى در نزد خدا، همچون مثل آدم است كه او را از خاك آفريد و سپس به او فرمود موجود باش او هم فورا موجود شد. سوره آل عمران، آيه 59. (2) و در او از روح خود دميدم. سوره حجر، آيه 29. (3) و در او از روحش دميد. سوره سجده، آيه 9. (4) سوره مريم، آيه 17. (5) سوره نساء، آيه 171. (6) و او را به وسيله روح القدس تاييد نموديم. سوره بقره، آيه 87. (7) ملائكه و روح در شب قدر به اذن پروردگارشان و از هر امرى نازل مى‌شوند. سوره قدر، آيه 4. (8) ملائكه و روح در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است به سوى او عروج مى‌كنند. سوره معارج، آيه 4. (9) و آنها را با روحى از جانب خود تاييد كرد. سوره مجادله، آيه 22. (10) سوره بقره، آيه 87. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 282 اضافه نموده كه به معناى نزاهت و طهارت است، و اين را هم تاييد انبياء خوانده. و اگر آيه سوره قدر را ضميمه اين آيات كنيم معلوم مى‌شود نسبتى كه روح مضاف در اين آيات با روح مطلق در سوره قدر دارد، نسبتى است كه افاضه به مفيض و سايه به چيزى كه به اذن خدا صاحب سايه شده است دارد. و همچنين روحى كه متعلق به ملائكه است، از افاضه روح به اذن خداست، و اگر در مورد روح ملك تعبير به تاييد و نفخ نفرموده، و در مورد انسان اين دو تعبير را آورده، در مورد ملائكه فرموده:" فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا" و يا فرموده:" قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ" «1»"، و يا فرموده:" نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ" «2»، براى اين بود كه ملائكه با همه اختلافى كه در مراتب قرب و بعد از خداى تعالى دارند، روح محضند، و اگر احيانا به صورت جسمى به چشم اشخاصى در مى‌آيند تمثلى است كه به خود مى‌گيرند، نه اينكه به راستى جسم و سر و پايى داشته باشند، هم چنان كه مى‌بينيم در داستان مريم (ع) مى‌فرمايد:" فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا" «3»، و ما در سابق يعنى در ذيل همين آيه بحثى در باره تمثيل داشتيم. به خلاف انسان كه روح محض نيست بلكه موجودى است مركب از جسمى مرده، و روحى زنده، پس در مورد او مناسب همان است كه تعبير به نفخ (دميدن) بكند، هم چنان كه در مورد آدم فرمود:" فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي" «4». و همانطور كه اختلاف روح در خلقت فرشته و انسان باعث شد تعبير مختلف شود، و در مورد فرشته به نفخ تعبير نياورد، همچنين اختلافى كه در اثر روح يعنى حيات هست كه از نظر شرافت و خست مراتب مختلفى دارد، باعث شده كه تعبير از تعلق آن مختلف شود، يك جا تعبير به نفخ كند، و جاى ديگر تعبير به تاييد نمايد، و روح را داراى مراتب مختلفى از نظر اختلاف اثرش بداند. آرى يك روح است كه در آدميان نفخ مى‌شود، و در باره‌اش مى‌فرمايد:" وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي"، و روحى ديگر به نام روح تاييد كننده است، كه خاص مؤمن است، و در _______________ (1) بگو آن را روح القدس نازل كرده. سوره نحل، آيه 102. (2) روح الأمين آن را نازل كرده است. سوره شعراء، آيه 193. (3) ما روح خود را به سوى مريم فرستاديم، و او در برابر وى به صورت بشرى تمام عيار مجسم شد. سوره مريم، آيه 17. (4) هنگامى كه كار آن را به پايان رساندم و در او از روح خود دميدم. سوره حجر، آيه 29. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 283 باره‌اش فرموده:" أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" «1»، كه از نظر شرافت در ماهيت و از نظر مرتبت و قوت اثرش شريف‌تر و قوى‌تر از روحى است كه در همه انسانهاى زنده است، به شهادت اينكه در آيه زير كه در معناى آيه سوره مجادله است مى‌فرمايد:" أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها" «2». ملاحظه مى‌كنيد كه در اين آيه مؤمن را زنده به حياتى داراى نور دانسته، و كافر را با اينكه جان دارد مرده و فاقد آن نور مى‌داند، پس معلوم مى‌شود مؤمن روحى دارد كه كافر آن را ندارد، و روح مؤمن اثرى دارد كه در روح كافر نيست. از اينجا معلوم مى‌شود روح مراتب مختلفى دارد، يك مرحله از روح آن مرحله‌اى است كه در گياهان سبز هست، و اثرش اين است كه گياه و درخت را رشد مى‌دهد، و آيات داله بر اينكه زمين مرده بود، و ما آن را زنده كرديم در باره اين روح سخن مى‌گويد. مرحله‌اى ديگر از روح آن روحى است كه به وسيله آن انبيا تاييد مى‌شوند، و جمله" وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ" «3» از آن خبر مى‌دهد، و سياق آيات دلالت دارد بر اينكه اين روح شريف‌تر است و مرتبه‌اى عالى‌تر از روح انسان دارد. و اما آيه" يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‌ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ" «4»، و آيه" وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا" «5»، هم مى‌تواند با روح ايمان تطبيق شود، و هم با روح القدس. و خدا داناتر است. اين را هم يادآورى كنيم كه ما در تفسير هر يك از اين آيات كريمه مطالبى در باره روح گذرانديم كه به درد اينجا مى‌خورد. _______________ (1) آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه قلوبشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش ايشان را تقويت فرموده. سوره مجادله، آيه 22. (2) آيا كسى كه مرده بود، و ما او را زنده كرديم، و برايش نورى قرار داديم، كه با آن در بين مردم راه مى‌رود، در مثل، مثل كسى است كه در ظلمت‌هاى بسيار قرار گرفته، و خارج شدن از آن برايش نيست؟. سوره انعام، آيه 122. (3) سوره بقره، آيه 87. (4) روح را از عالم امر خود بر هر كس از بندگانش بخواهد القاء مى‌كند، تا او مردم را از روز تلاقى بيم دهد. سوره مؤمن، آيه 15. (5) و اين چنين وحى كرديم به سوى تو روحى را از عالم امر خود. سوره شورى، آيه 52. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 284 [بيان‌] " ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ" كلمه" ذلك" اشاره است به" يوم الفصل" كه در اين سوره ذكر شد، و در ضمن آياتى توصيف گرديد، و اين جمله در حقيقت خاتمه كلام و معطوف به ابتداى سوره و مطالب بعد از آن است و آيه بعدى كه مى‌فرمايد:" فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‌ رَبِّهِ مَآباً ..." تفريع بيشترى از بيان سابق است. و اگر اشاره را با لفظ" ذلك" آورد كه مخصوص اشاره به دور است، براى اين بوده كه به عظمت مساله دلالت كند، و مراد از" حق بودن آن روز" ثبوت حتمى و رانده شدن قضاى آن، و تخلف‌ناپذيرى وقوع آن است. " فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‌ رَبِّهِ مَآباً" يعنى هر كس بخواهد مى‌تواند به سوى پروردگار خود مرجعى بگيرد، كه به وسيله آن به ثواب متقين برسد، و از عذاب طاغيان نجات يابد، و اين جمله همانطور كه اشاره كرديم تفريعى است بر اخبارى كه در سابق از يوم الفصل داده و بر آن احتجاج نموده و آن را توصيف كرده بود، و معنايش اين است كه حال كه وضع بدين منوال است پس هر كس بخواهد مى‌تواند به سوى پروردگارش برگردد. " إِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً ..." مراد از اين" عذاب" عذاب آخرت است، و نزديك بودن آن به اعتبار حق بودن، و بدون شك، حق بودن، وقوع آن است چون هر چه آمدنى باشد نزديك است. علاوه بر اين، وقتى قيامت عبارت باشد از تجسم اعمال آدمى، و جزا ديدن انسان در برابر اعمال، اين اعمال همواره با آدمى هست، و از هر چيز ديگرى به انسان نزديك‌تر است. " يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ"- يعنى روزى كه انسان منتظر ديدن جزاى اعمالى است كه در زندگى دنيا انجام داده، و از پيش فرستاده است. بعضى «1» گفته‌اند. معنايش اين است كه در آن روز انسان به اعمال خود نظر مى‌كند، چون همه اعمال خود را نزد خود حاضر مى‌بيند هم چنان كه در جاى ديگر همين مطلب را خاطر نشان نموده، فرموده است:" يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ" «2». " وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً"- يعنى كافر در آن روز از شدت آن روز آرزو _______________ (1) مجمع البيان، ج 10، ص 427. (2) روزى كه هر انسانى آنچه از خير و آنچه از شر كه كرده حاضر مى‌يابد. سوره آل عمران، آيه 30. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 285 مى‌كند اى كاش خاكى بود فاقد شعور و اراده، و در نتيجه آنچه كرده نكرده بود، و جزا داده نمى‌شد. بحث روايتى [رواياتى در باره معناى" احقاب"، مراد از" روح"، و ... در ذيل آيات گذشته‌] در تفسير قمى در ذيل جمله" وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً" امام فرموده: يعنى ابواب بهشت باز مى‌شود. و در معناى آيه" وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً" فرمود: كوه‌ها چون سراب مى‌شود، كه در بيابان از دور برق مى‌زند «1». و نيز در همان كتاب در معناى آيه" لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً" فرموده احقاب به معناى سالها، و" حقب" به معناى يك سال است، و يك سال، سيصد و شصت روز است، و يك روز قيامت برابر هزار سال از سالهاى دنيا است كه شما مى‌شماريد «2». و در مجمع البيان است كه نافع از ابن عمر روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: كسى كه داخل آتش شود از آن خارج نمى‌شود، تا آنكه احقابى در آن بماند، و حقب عبارت است از شصت و اندى سال، و سال سيصد و شصت روز است، و هر روز قيامت برابر هزار سال از سالهايى است كه شما مى‌شماريد، پس كسى اين دلگرمى را نداشته باشد كه به اين زوديها از آتش خارج شود «3». مؤلف: سيوطى هم اين روايت را در الدر المنثور با عبارتى ديگر آورده، و در آن به جاى شصت، عدد هشتاد آمده. و ابن عمر در آن روايت گفته: احدى دلگرم نباشد ... و نيز روايتى ديگر از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرموده: حقب چهل سال است «4». و نيز در مجمع البيان آمده كه عياشى به سند خود از حمران روايت كرده كه گفت: از امام باقر (ع) معناى اين آيه را پرسيدم، فرمود: اين آيه در باره كسانى است كه از آتش خارج مى‌شوند، و نظير اين روايت را از احول نقل كرده «5». و در تفسير قمى در ذيل آيه" إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً" آمده كه متقيان در آن روز رستگار _______________ (1 و 2) تفسير قمى، ج 2، ص 401. (3) مجمع البيان، ج 10، ص 424. (4) الدر المنثور، ج 6، ص 308. (5) مجمع البيان، ج 10، ص 424. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 286 مى‌شوند، و جمله" كَواعِبَ أَتْراباً" به معناى كنيزانى شبيه به هم است، كه در خدمت اهل بهشتند، و در روايت ابى الجارود از امام باقر (ع) در معناى جمله" إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً" آمده كه امام فرمود: متقين كراماتى دارند، و در معناى" كَواعِبَ أَتْراباً" فرمود: يعنى دختر نورس «1». و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم، و ابو الشيخ (در كتاب العظمة) و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده‌اند كه گفت رسول خدا (ص) فرمود: روح، لشكرى است از لشكريان خدا، كه از ملائكه نيستند، و داراى سر و دست و پايند، آن گاه اين آيه را خواندند" يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا" و سپس فرمود: اينها لشكريانى، و اينها لشكريانى ديگر هستند «2». مؤلف: اين روايت در ذيل آيات كه مشتمل بر مساله روح است، از ائمه اهل بيت (ع) نقل شد، و در آن آمده بود كه روح خلقى است از جبرئيل و ميكائيل عظيم‌تر، و ما اين روايت را كه از على (ع) هم نقل شده بود آورديم، و در آن آمده بود كه روح غير ملائكه است، و استدلال شده بود به آيه شريفه" يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‌ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ ..." «3». بله، در روايت قمى كه از حمران نقل كرده آمده كه روح فرشته‌اى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل، و او همواره با رسول خدا (ص) و با ائمه (ع) بوده و هست، و شايد مراد از فرشته مطلق موجود آسمانى بوده. و يا اين قسمت اضافه‌اى است كه بعضى از راويان به توهم خود و در نقل به معناى حديث آورده‌اند، دليلى هم نداريم كه موجودات امرى و آسمانى منحصر در فرشتگان باشد، بلكه دليل بر خلاف آن داريم، هم چنان كه از كلام خداى تعالى با ابليس وقتى كه از سجود بر آدم امتناع ورزيد، و ملائكه براى او سجده كردند استفاده مى‌شود، در آن كلام فرموده:" يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ" «4»، كه توضيحش در تفسير همين آيه گذشت. و در اصول كافى به سند خود از محمد بن فضيل از ابى الحسن ماضى (ع) _______________ (1) تفسير قمى، ج 2، ص 402. (2 و 3) الدر المنثور، ج 6، ص 309. (4) اى ابليس چه مانعى تو را بازداشت از اينكه براى كسى سجده كنى كه من با دو دست خود آفريدم، آيا استكبار ورزيدى، و يا آنكه راستى از عاليان بودى؟!. سوره ص، آيه 75. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 287 روايت كرده كه گفت: از آن جناب از آيه" يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ ..." پرسيدم، فرمود به خدا سوگند ماييم آنهايى كه در قيامت اذن دارند و صواب مى‌گويند. پرسيدم: وقتى به سخن آييد چه مى‌گوييد؟ فرمود: پروردگار خود را ثنا گفته و بر پيامبران درود مى‌فرستيم، و براى شيعيان خود شفاعت مى‌كنيم، و پروردگار ما شفاعت ما را رد نمى‌كند (تا آخر حديث) «1». مؤلف: اين روايت را صاحب مجمع البيان هم از عياشى نقل كرده، كه او بدون ذكر راويان وسط، از معاوية بن عمار از امام صادق (ع) نقل كرده است «2». [ما هستيم آنها كه در قيامت اجازه سخن داشته شفاعت مى‌كنيم‌] و اين روايت از باب ذكر بعضى از مصاديق است، و گر نه در روز قيامت شفيعان ديگر نيز وجود دارند، مثل ملائكه و انبيا و مؤمنين، البته آن مؤمنينى كه اجازه تكلم مى‌يابند، و باز شهدايى از امت‌هاى ديگر هستند كه آنان نيز به حكم نص قرآن كريم و احاديث اجازه سخن مى‌يابند. _______________ (1) اصول كافى، ج 1، ص كتاب الحجة، ص 435، ح 1، چاپ بيروت. (2) مجمع البيان، ج 10، ص 427، چاپ تهران.

18 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17

19 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17

20 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17

21 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17

22 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17

23 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17

24 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17

25 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17

26 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17

27 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17

28 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17

29 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17

30 - مراجعه شود به تفسیر سوره نبأ ، آیه :17

مشخصات :
قرآن تبيان- جزء 30 - حزب 59 - سوره نبأ - صفحه 582
قرائت ترتیل سعد الغامدی-آيه اي-باکیفیت(MP3)
بصورت فونتی ، رسم الخط quran-simple-enhanced ، فونت قرآن طه
با اندازه فونت 25px
بصورت تصویری ، قرآن عثمان طه با کیفیت بالا

مشخصات ترجمه یا تفسیر :
تفسیر المیزان

انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
خدمات تلفن همراه
مراجعه: 90,208,905