خدمات تلفن همراه

قرآن تبيان- جزء 29 - حزب 57 - سوره ملک - صفحه 562


شروع جزء 29و حزب 57


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ
1 - ‌صفحه‌ى 582
(67) سوره ملك مكى است و سى آيه دارد (30)
[سوره الملك (67): آيات 1 تا 14]

ترجمه آيات‌
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر،
پر بركت است خدايى كه ملك به دست اوست و او بر هر چيزى توانا است (1).
_____________________________________________________
‌صفحه‌ى 583
كسى كه موت و حيات را آفريده تا شما را بيازمايد كه كدامتان خوش‌رفتارتريد و او عزيزى آمرزنده است (2).
آن خدايى كه هفت طبقه آسمان را آفريد تو در خلق رحمان هيچ تفاوتى نمى‌بينى به دقت نظر كن آيا هيچ فطور و اختلالى در نظام عالم به چشمت مى‌خورد؟ (3).
نه، مسلما اگر دوباره هم نظر بيندازى پلك چشمت از خستگى مى‌افتد و اختلالى نخواهى يافت (4).
ما آسمان دنيا را با چراغهايى زينت داديم و آنها را وسيله رجم شيطانها قرار داديم (تا براى شنيدن اخبار غيبى به آسمان نزديك نشوند) و براى آن شيطانها عذابى دردناك تهيه كرده‌ايم (5).
و كسانى هم كه به پروردگار خود كافر شدند عذاب جهنم دارند و چه بد بازگشت گاهى است (6).
زمانى كه در آتش افكنده مى‌شوند از آتش صداى نفسى مى‌شنوند كه با همان نفس ايشان را چون هوا به داخل خود مى‌كشد در حالى كه فوران مى‌كند (7).
گويى از شدت غضب مى‌خواهد متلاشى شود هر فوجى كه داخل آن مى‌شود خازنان آتش مى‌پرسند مگر پيامبرى بيم‌رسان برايتان نيامد؟ (8).
مى‌گويند چرا آمد ولى ما تكذيب كرديم و گفتيم خدا هيچ پيامى نازل نكرده و شما با سايرين هيچ فرقى نداريد جز اينكه در ضلالتى بزرگ هستيد (9).
و نيز مى‌گويند (وا حسرتا) اگر گوش داده بوديم و تعقل مى‌كرديم از دوزخيان نمى‌بوديم (10).
و در آخر به گناه خود اعتراف مى‌كنند، پس خرد و نابود باد ياران دوزخ (11).
محققا كسانى كه از پروردگار خود با اينكه او را نديده‌اند حساب مى‌برند و نگرانى دارند آمرزش و اجرى كبير دارند (12).
و شما سخن خود را چه فاش بگوييد و چه پنهان بداريد، او داناى به اسرار نهفته در سينه‌ها است (13).
آيا كسى كه موجودات را آفريده از حال آنها آگاه نيست؟ در حالى كه او از اسرار دقيق با خبر و نسبت به همه چيز عالم است (14).
بيان آيات [اشاره به غرض سوره مباركه ملك‌]
غرض اين سوره بيان عموميت ربوبيت خداى تعالى براى تمامى عالم است، در مقابل‌

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 584
مسلك وثنى‌ها كه معتقدند براى هر يك از نواحى عالم ربى جداگانه است كه يا از خيل فرشتگان است، و يا از مخلوقات ديگر، و خداى عز و جل رب همه عالم نيست، بلكه تنها رب آن ارباب است و بس.
و به همين جهت در اين سوره بسيارى از نعمت‌هاى الهى از خلقت و تدبير را نام مى‌برد، چون در حقيقت ذكر اين نعمت‌ها استدلالى است بر ربوبيت عامه الهى.
و نيز به همين مناسبت است كه سخن را با كلمه" تبارك" آغاز كرده، چون اين كلمه به معناى كثرت صدور بركات از ناحيه خداى عز و جل است، و نيز مكرر جناب ربوبى را به صفت رحمان كه مبالغه در رحمت است مى‌ستايد، چون رحمت، همان عطيه در قبال استدعاى حاجتمند است، و در اين سوره سخنى هم از انذار و تهديد آمده، و در آخر به مساله حشر و قيامت منتهى مى‌گردد.
و مضامين آيات آن به دو مساله خلاصه مى‌شود: يكى دعوت به اينكه يگانگى او در ربوبيت را بپذيرند، و دوم اينكه به معاد معتقد شوند و اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده است.
[افاده كمال تسلط خدا بر ملك در جمله" بِيَدِهِ الْمُلْكُ"]
" تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ" كلمه" تبارك" در باره هر چيزى استعمال شود از كثرت صدور خيرات و بركات از آن چيز خبر مى‌دهد.
و جمله" الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ" از آنجا كه مطلق است شامل تمامى ملك‌ها مى‌گردد، و اين تعبير يعنى" خدايى كه ملك به دست اوست" استعاره به كنايه است، مى‌خواهد به طور كنايه از كمال تسلط خدا بر ملك خبر دهد، و بفهماند آن چنان ملك در مشت او است كه به هر نحو بخواهد در آن تصرف مى‌كند، همانطور كه يك انسان نيرومند موم را در دست خود به هر شكل بخواهد در مى‌آورد و مى‌چرخاند، پس خداى تعالى به نفس خود مالك هر چيز و از هر جهت است، و نيز مالك ملك هر مالك ديگر است.
پس توصيف خداى عز و جل به اينكه ملك به دست اوست، توصيفى است وسيع‌تر از توصيف او به" مليك" در جمله" عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ" «1»، و صريح‌تر و مؤكدتر است از توصيف او در جمله" لَهُ الْمُلْكُ" «2».
و جمله" وَ هُوَ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ" اشاره است به اينكه قدرت خداى تعالى محدود
_______________
(1) سوره قمر، آيه 55.
(2) سوره تغابن، آيه 1.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 585
به هيچ حدى و منتهى به هيچ نهايتى نيست، و لازمه اطلاق ملك هم به حسب سياق همين است، هر چند كه صرف نظر از سياق، مطلق آوردن ملك (كه از صفات فعل است) از لوازم اطلاق قدرت است كه از صفات ذات است.
در اين آيه شريفه علاوه بر آنچه افاده نمود، اشاره‌اى هم به حجتى دارد كه با آن حجت بر امكان معاد استدلال مى‌شود، و توضيحش به زودى مى‌آيد.
[وجه اينكه فرمود:" خَلَقَ الْمَوْتَ ..."]
" الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ" كلمه" حيات" در مورد چيزى بكار مى‌رود كه آن چيز حالتى دارد كه به خاطر داشتن آن حالت داراى شعور و اراده شده است. و كلمه" موت" به معناى نداشتن آن حالت است، چيزى كه هست به طورى كه از تعليم قرآن برمى‌آيد معناى ديگرى به خود گرفته، و آن عبارت از اين است كه همان موجود داراى شعور و اراده از يكى از مراحل زندگى به مرحله‌اى ديگر منتقل شود، قرآن كريم صرف اين انتقال را موت خوانده با اينكه منتقل شونده شعور و اراده خود را از دست نداده، هم چنان كه از آيه" نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ ... فِي ما لا تَعْلَمُونَ" «1» اين معنا استفاده مى‌شد، بنا بر اين ديگر نبايد پرسيد: چرا در آيه مورد بحث فرموده:" خدا موت و حيات را آفريده" مگر مرگ هم آفريدنى است؟ چون گفتيم: از تعليم قرآن برمى‌آيد كه مرگ به معناى عدم حيات نيست، بلكه به معناى انتقال است. امرى است وجودى كه مانند حيات خلقت‌پذير است.
علاوه بر اين اگر مرگ را امر عدمى بگيريم، همانطور كه عامه مردم هم چنين مى‌پندارند، باز خلقت پذير هست، چون اين عدم با عدمهاى صرف فرق دارد و مانند كورى و تاريكى، عدم ملكه است، كه حظى از وجود دارد.
[مفاد اينكه در تعليل آفرينش موت و حيات فرمود:" لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا"]
جمله" لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا" بيانگر هدف از خلقت موت و حيات است، و با در نظر گرفتن اينكه كلمه" بلاء" (كه مصدر ليبلوكم است) به معناى امتحان است، معناى آيه چنين مى‌شود: خداى تعالى شما را اينطور آفريده كه نخست موجودى زنده باشيد، و سپس بميريد، و اين نوع از خلقت مقدمى و امتحانى است، و براى اين است كه به اين وسيله خوب شما از بدتان متمايز شود، معلوم شود كدامتان از ديگران بهتر عمل مى‌كنيد، و معلوم است كه اين امتحان و اين تمايز براى هدفى ديگر است، براى پاداش و كيفرى است كه بشر با آن مواجه خواهد شد.
_______________
(1) ما در ميان شما مرگ را مقدر ساختيم ... در آنچه كه نمى‌دانيد. سوره واقعه، آيه 60 و 61.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 586
آيه مورد بحث علاوه بر مفادى كه گفتيم افاده مى‌كند، اشاره‌اى هم به اين نكته دارد كه مقصود بالذات از خلقت رساندن جزاى خير به بندگان بوده، چون در اين آيه سخنى از گناه و كار زشت و كيفر نيامده، تنها عمل خوب را ذكر كرده و فرموده خلقت حيات و موت براى اين است كه معلوم شود كداميك عملش بهتر است. پس صاحبان عمل نيك مقصود اصلى از خلقتند، و اما ديگران به خاطر آنان خلق شده‌اند.
ذيل آيه هم كه مى‌فرمايد:" وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ" مطالب صدر را تاييد نموده مى‌فهماند او عزيز است، چون ملك مطلق و قدرت مطلقه خاص او است، پس هيچ كس نيست كه بر او غالب شود، و اگر مخالفين و عاصيان خود را قدرت مخالفت و عصيان داده به منظور آزمايش بوده، و به زودى از آنان انتقام مى‌گيرد. و نيز مى‌فهماند او غفور است، چون از بسيارى گناهان در دنيا عفو مى‌كند، و بسيارى از آنها را به طورى كه وعده داده در آخرت مى‌آمرزد.
و در عين حال با آوردن اين دو نام، هم عاصيان را تخويف كرد و هم تطميع نمود، چون وقتى اين دو نام در سياق دعوت ذكر شوند، تخويف و تطميع را مى‌رساند.
اين را هم بايد دانست كه مضمون آيه شريفه صرف ادعاى بدون دليل نيست، و آن طور كه بعضى پنداشته‌اند نمى‌خواهد مساله خلقت مرگ و زندگى را براى آزمايش، در دلها تلقين كند. بلكه مقدمه‌اى بديهى و يا نزديك به بديهى است كه به لزوم و ضرورت بعث براى جزا حكم مى‌كند. براى اينكه انسانى كه به زندگى دنيا قدم نهاده، دنيايى كه دنبال آن مرگ است، ناچار عملى و يا به عبارتى اعمالى دارد كه آن اعمال هم يا خوب است يا بد ممكن نيست عمل او يكى از اين دو صفت را نداشته باشد، و از سوى ديگر به حسب فطرت مجهز به جهازى معنوى و عقلايى است، كه اگر عوارض سويى در كار نباشد او را به سوى عمل نيك سوق مى‌دهد، و بسيار اندكند افرادى كه اعمالشان متصف به يكى از دو صفت نيك و بد نباشد و اگر باشد در بين اطفال و ديوانگان و ساير مهجورين است.
و آن صفتى كه بر وجود هر چيزى مترتب مى‌شود، و در غالب افراد سريان دارد، غايت و هدف آن موجود به شمار مى‌رود، هدفى كه منظور آفريننده آن از پديد آوردن آن همان صفت است، مثل حيات نباتى فلان درخت كه غالبا منتهى مى‌شود به بار دادن درخت، پس فلان ميوه كه بار آن درخت است هدف و غايت هستى آن درخت محسوب مى‌شود، و معلوم مى‌شود منظور از خلقت آن درخت همان ميوه بوده، و همچنين حسن عمل و صلاح آن، غايت و هدف از خلقت انسان است، و اين نيز معلوم است كه صلاح و حسن عمل اگر مطلوب است براى خودش مطلوب نيست، بلكه بدين جهت مطلوب است كه در به هدف رسيدن موجودى ديگر

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 587
دخالت دارد. آنچه مطلوب بالذات است حيات طيبه‌اى است كه با هيچ نقصى آميخته نيست، و در معرض لغو و تاثيم قرار نمى‌گيرد، بنا بر اين بيان، آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى‌فرمايد:" كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً" «1».
" الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ..."
آن خدايى كه هفت آسمان را آفريد، در حالى كه طباق هستند، يعنى مطابق و مثل همند. البته مفسرين اينطور احتمال داده‌اند. و ما در تفسير سوره" حم سجده" مطالبى كه مى‌توانستيم در اين باره ايراد كنيم ايراد نموديم.
[بيان اينكه مقصود از نبودن تفاوت در خلق ارتباط و اتصال اجزاء عالم و وحدت نظام جارى در آن است‌]
" ما تَرى‌ فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ"- راغب مى‌گويد: كلمه" فوت" به معناى دور شدن چيزى است از انسان، به طورى كه دست يافتن به آن دشوار باشد. و در قرآن كريم آمده كه:" وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْ‌ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ- اگر از زنان شما چيزى نزد كفار مانده باشد" آن گاه مى‌گويد: كلمه" تفاوت" كه مصدر باب" تفاعل" از ماده" فوت" است، به معناى اختلاف دو چيز در اوصاف و خصوصيات است، گويا اين از آن دور و آن از اين دور است، خصوصيات اين در آن نيست و خصوصيات آن در اين نيست، اين كلمه هم در قرآن آمده مى‌فرمايد:" ما تَرى‌ فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ- در خلقت خدا چيزى كه از مقتضاى حكمت خارج باشد وجود ندارد" «2».
پس منظور از نبودن تفاوت در خلق، اين است كه تدبير الهى در سراسر جهان زنجيروار متصل به هم است، و موجودات بعضى به بعض ديگر مرتبطند، به اين معنا كه نتايج حاصله از هر موجودى عايد موجود ديگر مى‌شود، و در نتيجه دادنش به موجوداتى ديگر وابسته و نيازمند است. در نتيجه اصطكاك اسباب مختلف در عالم خلقت، و برخوردشان نظير برخورد دو كفه ترازو است كه در سبكى و سنگينى دائما در حال مقابله مى‌باشند، اين مى‌خواهد سبكى كند او نمى‌گذارد، او مى‌خواهد سنگينى كند اين نمى‌گذارد، اين مى‌خواهد بلند شود او نمى‌گذارد، او مى‌خواهد بلند شود اين مانع مى‌شود، و نتيجه اين كشمكش آن است كه ترازودار بهره‌مند مى‌شود. پس دو كفه ترازو در عين اختلافشان در به دست آمدن غرض ترازودار اتفاق دارند، و يا به عبارتى ديگر اختلاف آنها است كه باعث مى‌شود ترازودار جنس كشيدنى خود را بكشد و وزن آن را معلوم كند.
پس منظور از نبودن تفاوت در خلق اين شد كه خداى عز و جل اجزاى عالم خلقت را
_______________
(1) هر نفسى چشنده مرگ است و ما شما را به فتنه‌هاى خير و شر مى‌آزماييم. سوره انبياء، آيه 35.
(2) مفردات راغب، ماده" فوت".

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 588
طورى آفريده كه هر موجودى بتواند به آن هدف و غرضى كه براى آن خلق شده برسد، و اين از به مقصد رسيدن آن ديگرى مانع نشود، و يا باعث فوت آن صفتى كه براى رسيدنش به هدف نيازمند است نگردد.
خطاب در جمله" ما تَرى‌- نخواهى ديد" خطاب به شخص رسول خدا (ص) نيست، بلكه خطاب به هر كسى است كه مى‌تواند ببيند، و اگر كلمه" خلق" را به كلمه" رحمان" اضافه كرد، و به نام مقدس رحمان نسبت داد، براى اين است كه اشاره كند به اينكه غايت و هدف از خلقت، رحمت عام او است، و اگر كلمه" تفاوت" را نكره- بدون الف و لام- آورد، با در نظر گرفتن اين كه اين نكره در سياق نفى قرار دارد و نكره در سياق نفى عموميت را مى‌رساند، در نتيجه معنا چنين مى‌شود كه: در سراسر جهان هيچ تفاوتى نمى‌بينى.
" فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى‌ مِنْ فُطُورٍ"- كلمه" فطور" به معناى اختلال و بى‌نظمى است. و مراد از" ارجاع بصر"، تكرار نظر است، و اين كنايه است از اينكه اگر بخواهى يقين كنى كه در سراسر خلقت تفاوتى نيست بايد با دقت نظر كنى.
" ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ" كلمه" خاسئ" اسم فاعل از ماده" خسا" است، و اين ماده به معناى نارسايى در ديد چشم، و يا به قول راغب «1» سرسرى ديدن و گذشتن است. راغب در معناى كلمه" حاسر" گفته: اين ماده به معناى خستگى در اثر تمام شدن نيرو است، به چنين كسى، هم حاسر مى‌گويند و هم محسور، اما حاسر به اين تصور كه خود او خودش را خسته كرده، و اما محسور به اين تصور كه تمام شدن نيرو خسته‌اش كرده. و اينكه فرمود:" يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ" هم ممكن است به معناى حاسر باشد، و هم به معناى محسور «2».
و كلمه" كرتين" تثنيه كرة است كه به معناى رجعت و برگشتن است، و اگر به صيغه تثنيه آورده صرفا براى اين بوده كه تكثير و تكرار را برساند، و چنين معنا دهد كه در خلقت آسمانها و زمين بنگر، آيا هيچ تفاوت و ناسازگارى در بين موجودات آن مى‌بينى؟ و دوباره و سه باره و چند باره برگرد و نظر بيفكن، كه اگر چنين كنى نظرت خسته مى‌شود و از كار مى‌افتد، و هيچ تفاوتى نخواهى ديد.

پس در اين دو آيه به اين نكته اشاره شده كه نظام جارى در عالم نظامى است واحد و
_______________
(1) مفردات راغب ماده" خسا".
(2) مفردات راغب، ماده" حسر".

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 589
متصل الاجزاء و مرتبط الأبعاض.
[اشاره به مراد از اينكه فرمود ستارگان را رجوم براى شياطين قرار داديم‌]
" وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ ..."
كلمه" مصابيح" جمع مصباح (چراغ) است، و اگر ستارگان را چراغ ناميده به خاطر نورى است كه از آنها تلألؤ مى‌كند، و ما قبلا- در سوره حم سجده- در اين باره بحث كرديم.
" وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ"- يعنى ما ستارگان را كه آسمان را با آنها زينت داديم رجم‌هايى- تيرها- قرار داديم، و با آنها شياطينى را كه به آسمان نزديك مى‌شوند تا خبرهاى آسمانى را استراق سمع كنند، تيرباران مى‌كنيم، هم چنان كه در جاى ديگر فرمود:" إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ" «1»، و نيز فرموده:" إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ" «2».
بعضى از مفسرين گفته‌اند جمله مورد بحث دلالت دارد بر اينكه مراد از كواكب كه آسمان را زينت داده تمامى ستارگان آسمان است، چه ثوابت و سيارات، و چه شهاب‌ها، چون ثوابت و سيارات هر يك در جاى خود، و در مدار خود قرار دارد، و نمى‌تواند منظور از رجوم باشد، و دو كلمه" كواكب" و" نجم"، همانطور كه بر ستارگان فعلى اطلاق مى‌شود، بر شهابها نيز اطلاق مى‌شود.
بعضى «3» ديگر گفته‌اند: شهابها تكه‌هايى هستند كه از كواكب جدا مى‌شوند، و به وسيله آنها شيطانها رجم مى‌شوند، و اما خود كواكب به هيچ وجه فرو نمى‌ريزند، مگر وقتى كه خدا بخواهد همه را فانى سازد. اين وجه با نظريه‌هاى علمى امروز موافق‌تر است، و اما اينكه رجم شيطانها به وسيله شهابها چه معنا دارد، قبلا مختصرى در باره‌اش بحث كرده‌ايم.
" وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ"- يعنى ما براى شيطانها كه همانا اشرار از جنيان هستند عذاب دوزخ را تهيه كرده‌ايم كه آتشى است مشتعل.
" وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ" بعد از آنكه پاره‌اى از نشانيهاى ربوبيت خداى تعالى را ذكر كرد، به دنبالش تهديد كافران و منكران به ربوبيت او را آورد، و قرار اين سوره بر همين منوال است كه حجت‌ها را آميخته با تهديد و انذار بياورد.
_______________
(1) مگر كسى كه استراق سمع كند، كه تيرهاى شهاب دنبالش مى‌كند. سوره حجر، آيه 18.
(2) مگر شيطانى كه بخواهد چيزى بربايد كه شهاب فروزان دنبالش مى‌كند. سوره صافات، آيه 10.
(3) مجمع البيان، ج 10، ص 323.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 590
و مراد از" لِلَّذِينَ كَفَرُوا" عموم كسانى هستند كه به ربوبيت خدا كافر باشند، چه وثنى‌هاى بت‌پرست، كه به كلى ربوبيت خدا را براى عالم منكرند، و مى‌گويند خداى تعالى تنها رب اربابهاى ايشانست، و چه آنهايى كه اصلا منكر ربوبيت هستند، و چه آنهايى كه مثل يهود و نصارى بين خدا و پيامبرانش جدايى انداخته، يكى آن خدايى را قبول دارد كه موسى را فرستاده، و آن ديگرى خدايى را مى‌پرستد كه عيسى را فرستاده، و هر يك به خدا و پيغمبر ديگرى كافر شدند.
آيه شريفه در عين اينكه جنبه تداخل را دارد، چنان هم نيست كه نسبت به ما قبل خود مربوط و متصل نباشد بلكه هم به آيه" الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ" اتصال دارد (چون در آن سخن از مرگ و مغفرت رفته، و در اين سخن از عذاب جهنم رفته است) و هم به آيه قبليش اتصال دارد. چيزى كه هست نسبت به آيه قبليش جنبه تعميم بعد از تخصيص را دارد، در آيه قبلى عذاب سعير را در خصوص شيطانها ذكر مى‌كرد، و در اين آيه عذاب جهنم را شامل عموم كافران مى‌داند.
[وصف جهنم و حكايت سؤال و جواب ملائكه موكل بر دوزخ با دوزخيان‌]
" إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ" راغب مى‌گويد: كلمه" شهيق" به معناى طولانى شدن زفير است، و" زفير" به معناى رد نفس، و به عبارت ديگر" بازدم" است، البته بازدمى كشيده «1».
و" فوران" كه مصدر فعل" تفور" است، بنا به گفته صاحب مجمع البيان «2» به معناى ارتفاع جوشش است. و كلمه" تميز" به معناى تقطع و تفرق است، و كلمه غيظ به معناى شدت خشم است.
و معناى آيه اين است كه: وقتى كفار در جهنم ريخته مى‌شوند، صداى شهيقى از آن مى‌شنوند، شهيقى كه چون مغناطيس آنان را به داخل خود مى‌كشاند، همانطور كه با شهيق هوا داخل سينه كشيده مى‌شود، در حالى كه جهنم جوشان است، و ايشان را مانند نخودى كه در ديك جوشان بالا و پائين مى‌شود بالا و پائين مى‌كند، به طورى كه گويى از شدت غضب مى‌خواهد متلاشى شود.
" كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ" هر دسته‌اى كه داخل جهنم مى‌شوند خازنان جهنم از ايشان مى‌پرسند: مگر براى شما
_______________
(1) مفردات راغب، ماده" شهق".
(2) مجمع البيان، ج 10، ص 324.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 591
پيامبرى نيامد، و شما را از چنين عذابى انذار نكرد؟ كلمه" فوج"- به طورى كه راغب «1» مى‌گويد- به معناى جماعتى است كه به سرعت از جايى عبور كنند، و در اين جمله اشاره است به اينكه كفار دسته دسته داخل دوزخ مى‌شوند، هم چنان كه آيه زير هم به اين معنا اشاره نموده، مى‌فرمايد:" وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى‌ جَهَنَّمَ زُمَراً" «2»، و اين به خاطر آن است كه هر متبوعى با تابعين گمراه خود داخل مى‌شوند، هم چنان كه در آيه زير فرموده:" وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى‌ بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ" «3»، كه در ذيل آيه‌اى از سوره انفال توضيح اين معنا گذشت.
كلمه" خزنة" جمع خازن است، كه به معناى نگهبان چيزى است كه ذخيره‌اش كرده باشند، و منظور از خزنه ملائكه‌اى است كه موكل بر آتشند، و انواع عذابهاى جهنم را تدبير مى‌كنند و در باره همانها است كه مى‌فرمايد:" عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ" «4»، و نيز مى‌فرمايد:" وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ ... عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً" «5».
و معناى آيه اين است كه: هر دسته‌اى كه در جهنم ريخته مى‌شوند و يا به سوى آن سوق داده مى‌شوند، ملائكه موكل بر دوزخ و نگهبانان آن از در توبيخ مى‌پرسند: مگر براى شما نذير، يعنى پيامبرى كه شما را از چنين عذابى بترساند نيامده؟!" قالُوا بَلى‌ قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا ..."
اين جمله حكايت پاسخى است كه دوزخيان به فرشتگان خازن دوزخ مى‌دهند، و در آن اعتراف مى‌كنند به اينكه نذير برايشان آمد، و از آتش دوزخ انذارشان كرد، ولى تكذيبش كردند و افترا به او بستند.
" وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‌ءٍ"- اين جمله بيان تكذيب ايشان است، و همچنين جمله" إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ".
ولى بعضى «6» گفته‌اند: جمله دومى كلام فرشتگان نامبرده است، كه به دوزخيان- بعد
_______________
(1) مفردات راغب، ماده" فوج".
(2) كسانى كه كافر شدند دسته دسته به سوى دوزخ سوق داده مى‌شوند. سوره زمر، آيه 71.
(3) خبيث‌ها را روى هم قرار داده، جمع مى‌كند، و در جهنم قرار مى‌دهد. سوره انفال، آيه 37.
(4) آتشى كه بر آن فرشتگانى موكلند كه خيلى سخت‌گير و خشن هستند. سوره تحريم، آيه 6.
(5) و تو نمى‌دانى دوزخ چيست؟ ... نوزده نفر (از فرشتگان عذاب) بر آن گمارده شده‌اند! ما كسى را به جز ملائكه صاحبان دوزخ نكرديم. سوره مدثر، آيات 27- 31.
(6) مجمع البيان، ج 10، ص 324.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 592
از آنكه اعتراف كردند- مى‌گويند: شما در ضلالتى روشن بوده‌ايد. ولى اين احتمال و همچنين احتمال ديگرى كه بعضى «1» داده‌اند كه: جمله مذكور كلام ملائكه نامبرده از زبان پيامبران آن كفار باشد، از سياق آيه بعيد است.
[موارد استعمال" سمع" و وجه اينكه دوزخيان در جواب فرشتگان گفتند:" لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ..."]
" وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ" كلمه" سمع" گاهى در معناى شنيدن صدا و سخن اطلاق مى‌شود، و گاهى در غرضى كه عقلا از شنيدن سخن دارند، و غرض عقلا از شنيدن سخن اين است كه به مقتضاى آن ملتزم شوند، اگر مقتضاى آن اين است كه كارى را انجام دهند يا ترك كنند انجام داده و يا ترك كنند، و اما ماده" عقل" بيشتر در نيروى تشخيص خير از شر و نافع از مضر استعمال مى‌شود، البته گاهى هم در غايت و غرض از اين تشخيص به كار مى‌رود، و غرض از تشخيص خير و شر اين است كه آدمى به مقتضاى آن عمل كند، و به آن ملتزم و معتقد باشد، در مقام به دست آوردن خير و نافع برآيد، و شر و مضر را ترك كند. آيه شريفه زير، عقل و سمع را در غرض از عقل و سمع استعمال كرده، مى‌فرمايد:" لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ" «2»، چون معناى اين كلام اين است كه با اين وسائل درك، مطالب را درك مى‌كنند، ولى به مقتضاى آن ملتزم نيستند، و عمل نمى‌كنند.
و چون بيشتر مردم تنها از نيروى سمع استفاده مى‌كنند، نه از نيروى عقل، چون از درك دقائق امور و ادراك حقيقت آن و راه‌يابى به مصالح و مفاسد واقعى عاجزند، و از نيروى عقل تنها خواص از مردم بهره‌مند مى‌شوند، لذا در آيه اول كلمه" نسمع" را و سپس" نعقل" را آورد.
" لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ"- منظور از" سمع"، استجابت دعوت رسولان، و التزام به مقتضاى سخن ايشان است، كه خيرخواهان امينند، و منظور از" عقل"، التزام به مقتضاى دعوت به حق ايشان است، تا آن را تعقل كنند و با راهنمايى عقل بفهمند كه دعوت ايشان حق است، و بايد انسان در برابر حق خاضع شود.
و معناى آيه اين است كه: دوزخيان در پاسخ فرشتگان مى‌گويند: اگر ما در دنيا رسولان را در نصايح و مواعظشان اطاعت كرده بوديم، و يا حجت حق آنان را تعقل مى‌كرديم،
_______________
(1) تفسير ابى سعود، ج 6، ص 5.
(2) دل و عقل دارند، ولى با آن نمى‌فهمند، و چشم دارند با آن نمى‌بينند و گوش دارند با آن نمى‌شنوند، آنان چون چارپايان و بلكه گمراه‌تر از آنهايند. سوره اعراف، آيه 179.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 593
امروز در زمره اهل جهنم نبوديم، و همانند ايشان در آتش جاودانه، معذب نمى‌شديم.
بعضى «1» از مفسرين گفته‌اند: اگر در آيه، هم سمع را آورد و هم عقل را، براى اين بود كه تكاليف دينى دائر مدار ادله سمعى و عقلى است.
" فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ" جمله قبلى را از روى ندامت گفتند، ندامت از اينكه چرا در برابر خداى تعالى كوتاهى نموده و خيرى را كه خدا برايشان در نظر گرفته بود از دست دادند و در اين جمله اعتراف مى‌كنند به اينكه آنچه كرده‌اند اثرش همين است كه امروز داخل آتش شوند، و جا داشت كه آن طور عمل نكنند، و آن گناه و ذنبى كه به آن اعتراف مى‌كنند همين است.
و اگر كلمه" ذنب" را مفرد آورد، از اين بابت است كه منظور از آن معناى مصدرى است، هر چند كه در اصل مصدر است و كلمه" سحق" در جمله" فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ"- به طورى كه راغب «2» گفته- به معناى آن است كه چيزى را با دست تكه تكه و خرد كنى، و اين جمله نفرينى است به آنان.
" إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ" بعد از آنكه حال كفار و جزايى كه در برابر كفر دارند بيان كرد، در مقابل آن حال مؤمنين به غيب را بيان كرد تا تقسيم را تمام كرده باشد، و از اوصاف مؤمنين خصوص خشيت و ترس از خدا را آورد، چون مقام، مقام انذار و وعيد بود، و اگر خشيت آنان را خشيت به غيب خواند، براى اين است كه آن عذابى كه به آن ايمان آورده‌اند و از آن مى‌ترسند عذابى است در پرده غيب، نه عذابى كه امروز با حواس خود آن را احساس كنند.
[جواب به شبهه‌اى در باره معاد، با بيان علم فراگير و احاطه مطلق خداوند بر اعمال و احوال موجودات‌]
" وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ" در اين جمله شبهه‌اى را كه ممكن بود در دلها خلجان كند برطرف نموده و آن شبهه به غير از استبعاد، اساسى ندارد. توضيح اينكه: بعد از آنكه رشته سخن به بيان ربوبيت براى تمامى موجودات كشيده شد، و معلوم شد كه همين معنا مستلزم بعث قيامت براى كيفر و پاداش است، و نيز بعد از آنكه سخن از ملك مطلق و قدرت مطلقه خدا و خلقت و تدبير او به ميان آمد، و سخنى از آگاهى خدا و احاطه به احوال و اعمال موجودات نرفت، با اينكه مساله بعث و جزا بدون علم خدا تصور ندارد، لذا جا داشت كسى توهم كند كه اعمال موجودات با كثرت بيرون از شمارى كه دارد چگونه براى خدا ممكن است همه آنها را ضبط كند،
_______________
(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 579.
(2) مفردات راغب، ماده" سحق".

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 594
مخصوصا نيات درونى انسانها كه راهى براى به دست آوردن آن نيست، چگونه به حساب مى‌آيد؟ و اين توهم ناشى از اين است كه انسان هر چيزى را با وضع خودش مقايسه مى‌كند، و با سنگ و ترازوى خودش مى‌سنجد، و چون خودش قادر به چنين آمارگيرى و ضبط گسترده‌اى نيست، تا چه رسد به ضبط نيات درونى كه اعمال قلب و پنهان در زواياى دل است، لذا از خود مى‌پرسد خدا چطور اين‌ها را ضبط مى‌كند؟!.
آيه شريفه اين شبهه را دفع نموده، مى‌فرمايد: سخن چه آهسته باشد و چه با صوت بلند، نسبت به خداى تعالى يكسان است، چون او داناى به نيات است. سياق آيه شهادت مى‌دهد به اينكه منظور از اين يكسانى، يكسانى همه اعمال ظاهرى و پنهانى نسبت به خداى تعالى است چه سخنان و چه اعمال ديگر نه تنها سخنان آهسته و بلند. و اگر آن را در خصوص سخنان ذكر كرد از اين جهت بود كه معناى پنهان و آشكار در سخنان روشن‌تر بود، (يك عمل را اگر بخواهيم پنهانى انجام دهيم بايد مكانى خلوت پيدا كنيم، و به زحمت بيفتيم، ليكن يك سخن را به آسانى مى‌توان پنهان و آشكار كرد، و بيش از اين هزينه‌اى ندارد كه آن را با صداى بلند و يا آهسته و بيخ گوش طرف بگويد).
" أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ" استفهامى است انكارى، كه حجتى را بر علم خدا به اعمال ظاهرى و باطنى، و سرى و علنى خلق در بر دارد. بيان آن حجت اين است كه اعمال خلق- كه يكى از آنها اعمال اختيارى خود او است-، هر چند كه نسبتى به خود او دارد، و ليكن در حقيقت اين خداى سبحان است كه آن عمل را اراده و از طريق اختيار بنده‌اش و اقتضاى ساير اسباب ايجاد مى‌كند، پس در حقيقت خالق آن اعمال هم خدا است، چون او است كه صاحب عمل را آفريده، و صاحب عمل با همه آثار و اعمالش و روابطى كه بين او و بين آثارش موجود است، و او را به آثارش مى‌رساند و آثارش را از او ظاهر مى‌كند، همه و همه مخلوق خدايند،" اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ هُوَ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَكِيلٌ" «1»،" الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى‌" «2»، پس خداى سبحان محيط به خلايق است، هم به عين و جسم آنها، و هم به آثار و اعمالشان، چه ظاهرش و چه باطنش، چه اينكه پنهان بدارند، و چه آشكار كنند، و چگونه تصور دارد كه محيط باشد ولى آگاه نباشد؟!
_______________
(1) خدا آفريننده هر چيز است و هر چيزى به او تكيه دارد. سوره زمر، آيه 62.
(2) خداى تعالى كسى است كه آفريد، و تمام عيار آفريد، و مقدر و سپس هدايت كرد. سوره اعلى، آيه 2 و 3.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 595
در ضمن در اين آيه اشاره‌اى است به اينكه خلقت خدا تنها شامل جرم موجودات نيست، بلكه آثار و اعمال آنها هم مخلوق او است، براى اينكه در اين آيه براى اثبات علم خدا به آثار و احوال و اعمال يك مخلوق استدلال كرده است به اينكه به خود آن مخلوق علم دارد، و اگر آثار و احوال و اعمال يك موجود از وجود خود آن موجود خارج بود، اين استدلال تمام نبود.
علاوه بر اين، احوال و اعمال يك موجود از مقتضيات خود آن موجود است، (و معناى فلان موجود همين است كه داراى فلان احوال و اعمال باشد، و گر نه موجودى ديگر مى‌بود) و بنا بر اين، وقتى خود موجود منسوب به خداست، قهرا احوال و اعمالش هم منسوب به اوست.
" وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ"- يعنى خداى تعالى در باطن اشيا هم نفوذ دارد، (حتى از نور هم لطيف‌تر است)، و به جزئيات وجود اشيا و آثارش آگاه است، جمله مورد بحث جمله‌اى است حاليه كه مطالب قبل خود را تعليل مى‌كند و دو اسم لطيف و خبير از اسماى حسناى خدا است، كه در آخر آيه آمده، تا مضمون آن را تاكيد كند.
بحث روايتى [(رواياتى در ذيل جمله:" لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا" و در ذيل برخى ديگر از آيات گذشته)]
در كافى به سند خود از سفيان بن عيينه از امام صادق (ع) روايت كرده كه در ذيل آيه" لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا" فرموده منظور اين نيست كه معلوم كند كداميك بيشتر عمل مى‌كنيد، بلكه منظور اين است كه معلوم كند عمل شما كدامش صواب‌تر و درست‌تر است، و درستى عمل به خشيت از خدا و نيت صادقه است، (خلاصه منظور مقدار نيست بلكه كيفيت است).
آن گاه فرمود: و مهم هم همان كيفيت است، انجام خود عمل خيلى دشوار نيست، اين دشوار است كه انسان آن را خالص انجام دهد، و هم چنان خالص باقيش بدارد، و آگاه باشيد كه عمل خالص آن عملى است كه نخواهى مردم تو را در برابر آن بستايند، و جز خدا كسى را منظور نداشته باشى. آرى نيت مهم‌تر از عمل است، آگاه و هوشيار باشيد كه ارزش عمل به همان نيت است. و در پايان اين آيه را تلاوت كردند:" كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‌ شاكِلَتِهِ" يعنى هر كسى بر نيت خود عمل مى‌كند «1».
و در مجمع البيان آمده كه ابو قتاده گفت: من از رسول خدا (ص) از جمله" أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا" پرسيدم، كه منظور از آن چيست؟ فرمود: منظور اين است‌
_______________
(1) اصول كافى، ج 2، ص 13، ح 4.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 596
كه كدام يك از شما عقل بهترى داريد. آن گاه فرمود: عقل آن كس از شما كاملتر است كه خوفش از خدا بيشتر باشد، و بهتر در اوامر و نواهى او نظر كند، هر چند كه عمل مستحبى او كمتر باشد. «1»
و نيز در همان كتاب از ابن عمر نقل كرده كه گفت: رسول خدا (ص) آيه" تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ ... أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا" را تلاوت كرد، و در معناى جمله آخر فرمود: يعنى كدامتان از حرامهاى خدا بيشتر مى‌پرهيزد، و واجبات خدا را سريع‌تر انجام مى‌دهد «2».
و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه" الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً" آمده كه يعنى روى هم قرار گرفته‌اند «3».
و در همان كتاب در باره جمله" من تفاوت" فرموده: يعنى از فساد «4».
و نيز در همان كتاب در ذيل جمله" ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ" آمده كه: در ملكوت آسمانها و زمين نظر بيفكن «5».
و در همان كتاب در باره جمله" بمصابيح" آمده كه: يعنى به ستارگان «6».
و در همان كتاب در باره جمله" سَمِعُوا لَها شَهِيقاً" آمده: يعنى صداى افتادن در آتش را مى‌شنوند «7».
و در همان كتاب در رابطه با جمله" تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ" آمده: يعنى غيظ بر دشمنان خدا «8».
و در همان كتاب در باره جمله" وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ" آمده كه فرمود: منظور اين نيست كه گوشها نشنيدند، و فهم‌ها درك نكردند، نه، هم شنيدند و هم درك كردند، ولى اطاعت نكردند و نپذيرفتند، دليل بر اينكه هم شنيدند و هم فهميدند اين است كه مى‌فرمايد:" فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ" «9».
مؤلف: معنى اين آيه دلالت دارد بر اينكه منظور از نشنيدن و تعقل نكردن همان اطاعت نكردن و نپذيرفتن بعد از شنيدن و فهميدن است، و خداى تعالى همين جمله" اگر مى‌شنيديم و مى‌فهميديم" را اعتراف به گناه خواند، و معلوم است كه وقتى عملى گناه مى‌شود كه فاعلش به بدى آن عمل علم داشته باشد، يا علم سمعى يعنى دليل نقلى، و يا علم عقلى يعنى دليل عقلى.
_______________
(1 و 2) مجمع البيان، ج 10، ص 322.
(3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8 و 9) تفسير قمى، ج 2، ص 378.

الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ
2 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1
الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ
3 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1
ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِیرٌ
4 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1
وَلَقَدْ زَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِّلشَّیَاطِینِ وَأَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِیرِ
5 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1
وَلِلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ
6 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1
إِذَا أُلْقُوا فِیهَا سَمِعُوا لَهَا شَهِیقًا وَهِیَ تَفُورُ
7 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1
تَکَادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ کُلَّمَا أُلْقِیَ فِیهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ
8 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1
قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِن شَیْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ کَبِیرٍ
9 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1
وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ
10 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1
فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقًا لِّأَصْحَابِ السَّعِیرِ
11 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1
إِنَّ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ
12 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1

صفحه : 562
بزرگتر  کوچکتر  بدون ترجمه  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
قرآن  عثمان طه با کیفیت بالا صفحه 562
تصویر  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 


1 - ‌صفحه‌ى 582 (67) سوره ملك مكى است و سى آيه دارد (30) [سوره الملك (67): آيات 1 تا 14] ترجمه آيات‌ به نام خداوند بخشنده بخشايشگر، پر بركت است خدايى كه ملك به دست اوست و او بر هر چيزى توانا است (1). _____________________________________________________ ‌صفحه‌ى 583 كسى كه موت و حيات را آفريده تا شما را بيازمايد كه كدامتان خوش‌رفتارتريد و او عزيزى آمرزنده است (2). آن خدايى كه هفت طبقه آسمان را آفريد تو در خلق رحمان هيچ تفاوتى نمى‌بينى به دقت نظر كن آيا هيچ فطور و اختلالى در نظام عالم به چشمت مى‌خورد؟ (3). نه، مسلما اگر دوباره هم نظر بيندازى پلك چشمت از خستگى مى‌افتد و اختلالى نخواهى يافت (4). ما آسمان دنيا را با چراغهايى زينت داديم و آنها را وسيله رجم شيطانها قرار داديم (تا براى شنيدن اخبار غيبى به آسمان نزديك نشوند) و براى آن شيطانها عذابى دردناك تهيه كرده‌ايم (5). و كسانى هم كه به پروردگار خود كافر شدند عذاب جهنم دارند و چه بد بازگشت گاهى است (6). زمانى كه در آتش افكنده مى‌شوند از آتش صداى نفسى مى‌شنوند كه با همان نفس ايشان را چون هوا به داخل خود مى‌كشد در حالى كه فوران مى‌كند (7). گويى از شدت غضب مى‌خواهد متلاشى شود هر فوجى كه داخل آن مى‌شود خازنان آتش مى‌پرسند مگر پيامبرى بيم‌رسان برايتان نيامد؟ (8). مى‌گويند چرا آمد ولى ما تكذيب كرديم و گفتيم خدا هيچ پيامى نازل نكرده و شما با سايرين هيچ فرقى نداريد جز اينكه در ضلالتى بزرگ هستيد (9). و نيز مى‌گويند (وا حسرتا) اگر گوش داده بوديم و تعقل مى‌كرديم از دوزخيان نمى‌بوديم (10). و در آخر به گناه خود اعتراف مى‌كنند، پس خرد و نابود باد ياران دوزخ (11). محققا كسانى كه از پروردگار خود با اينكه او را نديده‌اند حساب مى‌برند و نگرانى دارند آمرزش و اجرى كبير دارند (12). و شما سخن خود را چه فاش بگوييد و چه پنهان بداريد، او داناى به اسرار نهفته در سينه‌ها است (13). آيا كسى كه موجودات را آفريده از حال آنها آگاه نيست؟ در حالى كه او از اسرار دقيق با خبر و نسبت به همه چيز عالم است (14). بيان آيات [اشاره به غرض سوره مباركه ملك‌] غرض اين سوره بيان عموميت ربوبيت خداى تعالى براى تمامى عالم است، در مقابل‌ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 584 مسلك وثنى‌ها كه معتقدند براى هر يك از نواحى عالم ربى جداگانه است كه يا از خيل فرشتگان است، و يا از مخلوقات ديگر، و خداى عز و جل رب همه عالم نيست، بلكه تنها رب آن ارباب است و بس. و به همين جهت در اين سوره بسيارى از نعمت‌هاى الهى از خلقت و تدبير را نام مى‌برد، چون در حقيقت ذكر اين نعمت‌ها استدلالى است بر ربوبيت عامه الهى. و نيز به همين مناسبت است كه سخن را با كلمه" تبارك" آغاز كرده، چون اين كلمه به معناى كثرت صدور بركات از ناحيه خداى عز و جل است، و نيز مكرر جناب ربوبى را به صفت رحمان كه مبالغه در رحمت است مى‌ستايد، چون رحمت، همان عطيه در قبال استدعاى حاجتمند است، و در اين سوره سخنى هم از انذار و تهديد آمده، و در آخر به مساله حشر و قيامت منتهى مى‌گردد. و مضامين آيات آن به دو مساله خلاصه مى‌شود: يكى دعوت به اينكه يگانگى او در ربوبيت را بپذيرند، و دوم اينكه به معاد معتقد شوند و اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده است. [افاده كمال تسلط خدا بر ملك در جمله" بِيَدِهِ الْمُلْكُ"] " تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ" كلمه" تبارك" در باره هر چيزى استعمال شود از كثرت صدور خيرات و بركات از آن چيز خبر مى‌دهد. و جمله" الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ" از آنجا كه مطلق است شامل تمامى ملك‌ها مى‌گردد، و اين تعبير يعنى" خدايى كه ملك به دست اوست" استعاره به كنايه است، مى‌خواهد به طور كنايه از كمال تسلط خدا بر ملك خبر دهد، و بفهماند آن چنان ملك در مشت او است كه به هر نحو بخواهد در آن تصرف مى‌كند، همانطور كه يك انسان نيرومند موم را در دست خود به هر شكل بخواهد در مى‌آورد و مى‌چرخاند، پس خداى تعالى به نفس خود مالك هر چيز و از هر جهت است، و نيز مالك ملك هر مالك ديگر است. پس توصيف خداى عز و جل به اينكه ملك به دست اوست، توصيفى است وسيع‌تر از توصيف او به" مليك" در جمله" عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ" «1»، و صريح‌تر و مؤكدتر است از توصيف او در جمله" لَهُ الْمُلْكُ" «2». و جمله" وَ هُوَ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ" اشاره است به اينكه قدرت خداى تعالى محدود _______________ (1) سوره قمر، آيه 55. (2) سوره تغابن، آيه 1. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 585 به هيچ حدى و منتهى به هيچ نهايتى نيست، و لازمه اطلاق ملك هم به حسب سياق همين است، هر چند كه صرف نظر از سياق، مطلق آوردن ملك (كه از صفات فعل است) از لوازم اطلاق قدرت است كه از صفات ذات است. در اين آيه شريفه علاوه بر آنچه افاده نمود، اشاره‌اى هم به حجتى دارد كه با آن حجت بر امكان معاد استدلال مى‌شود، و توضيحش به زودى مى‌آيد. [وجه اينكه فرمود:" خَلَقَ الْمَوْتَ ..."] " الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ" كلمه" حيات" در مورد چيزى بكار مى‌رود كه آن چيز حالتى دارد كه به خاطر داشتن آن حالت داراى شعور و اراده شده است. و كلمه" موت" به معناى نداشتن آن حالت است، چيزى كه هست به طورى كه از تعليم قرآن برمى‌آيد معناى ديگرى به خود گرفته، و آن عبارت از اين است كه همان موجود داراى شعور و اراده از يكى از مراحل زندگى به مرحله‌اى ديگر منتقل شود، قرآن كريم صرف اين انتقال را موت خوانده با اينكه منتقل شونده شعور و اراده خود را از دست نداده، هم چنان كه از آيه" نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ ... فِي ما لا تَعْلَمُونَ" «1» اين معنا استفاده مى‌شد، بنا بر اين ديگر نبايد پرسيد: چرا در آيه مورد بحث فرموده:" خدا موت و حيات را آفريده" مگر مرگ هم آفريدنى است؟ چون گفتيم: از تعليم قرآن برمى‌آيد كه مرگ به معناى عدم حيات نيست، بلكه به معناى انتقال است. امرى است وجودى كه مانند حيات خلقت‌پذير است. علاوه بر اين اگر مرگ را امر عدمى بگيريم، همانطور كه عامه مردم هم چنين مى‌پندارند، باز خلقت پذير هست، چون اين عدم با عدمهاى صرف فرق دارد و مانند كورى و تاريكى، عدم ملكه است، كه حظى از وجود دارد. [مفاد اينكه در تعليل آفرينش موت و حيات فرمود:" لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا"] جمله" لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا" بيانگر هدف از خلقت موت و حيات است، و با در نظر گرفتن اينكه كلمه" بلاء" (كه مصدر ليبلوكم است) به معناى امتحان است، معناى آيه چنين مى‌شود: خداى تعالى شما را اينطور آفريده كه نخست موجودى زنده باشيد، و سپس بميريد، و اين نوع از خلقت مقدمى و امتحانى است، و براى اين است كه به اين وسيله خوب شما از بدتان متمايز شود، معلوم شود كدامتان از ديگران بهتر عمل مى‌كنيد، و معلوم است كه اين امتحان و اين تمايز براى هدفى ديگر است، براى پاداش و كيفرى است كه بشر با آن مواجه خواهد شد. _______________ (1) ما در ميان شما مرگ را مقدر ساختيم ... در آنچه كه نمى‌دانيد. سوره واقعه، آيه 60 و 61. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 586 آيه مورد بحث علاوه بر مفادى كه گفتيم افاده مى‌كند، اشاره‌اى هم به اين نكته دارد كه مقصود بالذات از خلقت رساندن جزاى خير به بندگان بوده، چون در اين آيه سخنى از گناه و كار زشت و كيفر نيامده، تنها عمل خوب را ذكر كرده و فرموده خلقت حيات و موت براى اين است كه معلوم شود كداميك عملش بهتر است. پس صاحبان عمل نيك مقصود اصلى از خلقتند، و اما ديگران به خاطر آنان خلق شده‌اند. ذيل آيه هم كه مى‌فرمايد:" وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ" مطالب صدر را تاييد نموده مى‌فهماند او عزيز است، چون ملك مطلق و قدرت مطلقه خاص او است، پس هيچ كس نيست كه بر او غالب شود، و اگر مخالفين و عاصيان خود را قدرت مخالفت و عصيان داده به منظور آزمايش بوده، و به زودى از آنان انتقام مى‌گيرد. و نيز مى‌فهماند او غفور است، چون از بسيارى گناهان در دنيا عفو مى‌كند، و بسيارى از آنها را به طورى كه وعده داده در آخرت مى‌آمرزد. و در عين حال با آوردن اين دو نام، هم عاصيان را تخويف كرد و هم تطميع نمود، چون وقتى اين دو نام در سياق دعوت ذكر شوند، تخويف و تطميع را مى‌رساند. اين را هم بايد دانست كه مضمون آيه شريفه صرف ادعاى بدون دليل نيست، و آن طور كه بعضى پنداشته‌اند نمى‌خواهد مساله خلقت مرگ و زندگى را براى آزمايش، در دلها تلقين كند. بلكه مقدمه‌اى بديهى و يا نزديك به بديهى است كه به لزوم و ضرورت بعث براى جزا حكم مى‌كند. براى اينكه انسانى كه به زندگى دنيا قدم نهاده، دنيايى كه دنبال آن مرگ است، ناچار عملى و يا به عبارتى اعمالى دارد كه آن اعمال هم يا خوب است يا بد ممكن نيست عمل او يكى از اين دو صفت را نداشته باشد، و از سوى ديگر به حسب فطرت مجهز به جهازى معنوى و عقلايى است، كه اگر عوارض سويى در كار نباشد او را به سوى عمل نيك سوق مى‌دهد، و بسيار اندكند افرادى كه اعمالشان متصف به يكى از دو صفت نيك و بد نباشد و اگر باشد در بين اطفال و ديوانگان و ساير مهجورين است. و آن صفتى كه بر وجود هر چيزى مترتب مى‌شود، و در غالب افراد سريان دارد، غايت و هدف آن موجود به شمار مى‌رود، هدفى كه منظور آفريننده آن از پديد آوردن آن همان صفت است، مثل حيات نباتى فلان درخت كه غالبا منتهى مى‌شود به بار دادن درخت، پس فلان ميوه كه بار آن درخت است هدف و غايت هستى آن درخت محسوب مى‌شود، و معلوم مى‌شود منظور از خلقت آن درخت همان ميوه بوده، و همچنين حسن عمل و صلاح آن، غايت و هدف از خلقت انسان است، و اين نيز معلوم است كه صلاح و حسن عمل اگر مطلوب است براى خودش مطلوب نيست، بلكه بدين جهت مطلوب است كه در به هدف رسيدن موجودى ديگر ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 587 دخالت دارد. آنچه مطلوب بالذات است حيات طيبه‌اى است كه با هيچ نقصى آميخته نيست، و در معرض لغو و تاثيم قرار نمى‌گيرد، بنا بر اين بيان، آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى‌فرمايد:" كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً" «1». " الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ..." آن خدايى كه هفت آسمان را آفريد، در حالى كه طباق هستند، يعنى مطابق و مثل همند. البته مفسرين اينطور احتمال داده‌اند. و ما در تفسير سوره" حم سجده" مطالبى كه مى‌توانستيم در اين باره ايراد كنيم ايراد نموديم. [بيان اينكه مقصود از نبودن تفاوت در خلق ارتباط و اتصال اجزاء عالم و وحدت نظام جارى در آن است‌] " ما تَرى‌ فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ"- راغب مى‌گويد: كلمه" فوت" به معناى دور شدن چيزى است از انسان، به طورى كه دست يافتن به آن دشوار باشد. و در قرآن كريم آمده كه:" وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْ‌ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ- اگر از زنان شما چيزى نزد كفار مانده باشد" آن گاه مى‌گويد: كلمه" تفاوت" كه مصدر باب" تفاعل" از ماده" فوت" است، به معناى اختلاف دو چيز در اوصاف و خصوصيات است، گويا اين از آن دور و آن از اين دور است، خصوصيات اين در آن نيست و خصوصيات آن در اين نيست، اين كلمه هم در قرآن آمده مى‌فرمايد:" ما تَرى‌ فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ- در خلقت خدا چيزى كه از مقتضاى حكمت خارج باشد وجود ندارد" «2». پس منظور از نبودن تفاوت در خلق، اين است كه تدبير الهى در سراسر جهان زنجيروار متصل به هم است، و موجودات بعضى به بعض ديگر مرتبطند، به اين معنا كه نتايج حاصله از هر موجودى عايد موجود ديگر مى‌شود، و در نتيجه دادنش به موجوداتى ديگر وابسته و نيازمند است. در نتيجه اصطكاك اسباب مختلف در عالم خلقت، و برخوردشان نظير برخورد دو كفه ترازو است كه در سبكى و سنگينى دائما در حال مقابله مى‌باشند، اين مى‌خواهد سبكى كند او نمى‌گذارد، او مى‌خواهد سنگينى كند اين نمى‌گذارد، اين مى‌خواهد بلند شود او نمى‌گذارد، او مى‌خواهد بلند شود اين مانع مى‌شود، و نتيجه اين كشمكش آن است كه ترازودار بهره‌مند مى‌شود. پس دو كفه ترازو در عين اختلافشان در به دست آمدن غرض ترازودار اتفاق دارند، و يا به عبارتى ديگر اختلاف آنها است كه باعث مى‌شود ترازودار جنس كشيدنى خود را بكشد و وزن آن را معلوم كند. پس منظور از نبودن تفاوت در خلق اين شد كه خداى عز و جل اجزاى عالم خلقت را _______________ (1) هر نفسى چشنده مرگ است و ما شما را به فتنه‌هاى خير و شر مى‌آزماييم. سوره انبياء، آيه 35. (2) مفردات راغب، ماده" فوت". ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 588 طورى آفريده كه هر موجودى بتواند به آن هدف و غرضى كه براى آن خلق شده برسد، و اين از به مقصد رسيدن آن ديگرى مانع نشود، و يا باعث فوت آن صفتى كه براى رسيدنش به هدف نيازمند است نگردد. خطاب در جمله" ما تَرى‌- نخواهى ديد" خطاب به شخص رسول خدا (ص) نيست، بلكه خطاب به هر كسى است كه مى‌تواند ببيند، و اگر كلمه" خلق" را به كلمه" رحمان" اضافه كرد، و به نام مقدس رحمان نسبت داد، براى اين است كه اشاره كند به اينكه غايت و هدف از خلقت، رحمت عام او است، و اگر كلمه" تفاوت" را نكره- بدون الف و لام- آورد، با در نظر گرفتن اين كه اين نكره در سياق نفى قرار دارد و نكره در سياق نفى عموميت را مى‌رساند، در نتيجه معنا چنين مى‌شود كه: در سراسر جهان هيچ تفاوتى نمى‌بينى. " فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى‌ مِنْ فُطُورٍ"- كلمه" فطور" به معناى اختلال و بى‌نظمى است. و مراد از" ارجاع بصر"، تكرار نظر است، و اين كنايه است از اينكه اگر بخواهى يقين كنى كه در سراسر خلقت تفاوتى نيست بايد با دقت نظر كنى. " ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ" كلمه" خاسئ" اسم فاعل از ماده" خسا" است، و اين ماده به معناى نارسايى در ديد چشم، و يا به قول راغب «1» سرسرى ديدن و گذشتن است. راغب در معناى كلمه" حاسر" گفته: اين ماده به معناى خستگى در اثر تمام شدن نيرو است، به چنين كسى، هم حاسر مى‌گويند و هم محسور، اما حاسر به اين تصور كه خود او خودش را خسته كرده، و اما محسور به اين تصور كه تمام شدن نيرو خسته‌اش كرده. و اينكه فرمود:" يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ" هم ممكن است به معناى حاسر باشد، و هم به معناى محسور «2». و كلمه" كرتين" تثنيه كرة است كه به معناى رجعت و برگشتن است، و اگر به صيغه تثنيه آورده صرفا براى اين بوده كه تكثير و تكرار را برساند، و چنين معنا دهد كه در خلقت آسمانها و زمين بنگر، آيا هيچ تفاوت و ناسازگارى در بين موجودات آن مى‌بينى؟ و دوباره و سه باره و چند باره برگرد و نظر بيفكن، كه اگر چنين كنى نظرت خسته مى‌شود و از كار مى‌افتد، و هيچ تفاوتى نخواهى ديد. پس در اين دو آيه به اين نكته اشاره شده كه نظام جارى در عالم نظامى است واحد و _______________ (1) مفردات راغب ماده" خسا". (2) مفردات راغب، ماده" حسر". ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 589 متصل الاجزاء و مرتبط الأبعاض. [اشاره به مراد از اينكه فرمود ستارگان را رجوم براى شياطين قرار داديم‌] " وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ ..." كلمه" مصابيح" جمع مصباح (چراغ) است، و اگر ستارگان را چراغ ناميده به خاطر نورى است كه از آنها تلألؤ مى‌كند، و ما قبلا- در سوره حم سجده- در اين باره بحث كرديم. " وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ"- يعنى ما ستارگان را كه آسمان را با آنها زينت داديم رجم‌هايى- تيرها- قرار داديم، و با آنها شياطينى را كه به آسمان نزديك مى‌شوند تا خبرهاى آسمانى را استراق سمع كنند، تيرباران مى‌كنيم، هم چنان كه در جاى ديگر فرمود:" إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ" «1»، و نيز فرموده:" إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ" «2». بعضى از مفسرين گفته‌اند جمله مورد بحث دلالت دارد بر اينكه مراد از كواكب كه آسمان را زينت داده تمامى ستارگان آسمان است، چه ثوابت و سيارات، و چه شهاب‌ها، چون ثوابت و سيارات هر يك در جاى خود، و در مدار خود قرار دارد، و نمى‌تواند منظور از رجوم باشد، و دو كلمه" كواكب" و" نجم"، همانطور كه بر ستارگان فعلى اطلاق مى‌شود، بر شهابها نيز اطلاق مى‌شود. بعضى «3» ديگر گفته‌اند: شهابها تكه‌هايى هستند كه از كواكب جدا مى‌شوند، و به وسيله آنها شيطانها رجم مى‌شوند، و اما خود كواكب به هيچ وجه فرو نمى‌ريزند، مگر وقتى كه خدا بخواهد همه را فانى سازد. اين وجه با نظريه‌هاى علمى امروز موافق‌تر است، و اما اينكه رجم شيطانها به وسيله شهابها چه معنا دارد، قبلا مختصرى در باره‌اش بحث كرده‌ايم. " وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ"- يعنى ما براى شيطانها كه همانا اشرار از جنيان هستند عذاب دوزخ را تهيه كرده‌ايم كه آتشى است مشتعل. " وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ" بعد از آنكه پاره‌اى از نشانيهاى ربوبيت خداى تعالى را ذكر كرد، به دنبالش تهديد كافران و منكران به ربوبيت او را آورد، و قرار اين سوره بر همين منوال است كه حجت‌ها را آميخته با تهديد و انذار بياورد. _______________ (1) مگر كسى كه استراق سمع كند، كه تيرهاى شهاب دنبالش مى‌كند. سوره حجر، آيه 18. (2) مگر شيطانى كه بخواهد چيزى بربايد كه شهاب فروزان دنبالش مى‌كند. سوره صافات، آيه 10. (3) مجمع البيان، ج 10، ص 323. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 590 و مراد از" لِلَّذِينَ كَفَرُوا" عموم كسانى هستند كه به ربوبيت خدا كافر باشند، چه وثنى‌هاى بت‌پرست، كه به كلى ربوبيت خدا را براى عالم منكرند، و مى‌گويند خداى تعالى تنها رب اربابهاى ايشانست، و چه آنهايى كه اصلا منكر ربوبيت هستند، و چه آنهايى كه مثل يهود و نصارى بين خدا و پيامبرانش جدايى انداخته، يكى آن خدايى را قبول دارد كه موسى را فرستاده، و آن ديگرى خدايى را مى‌پرستد كه عيسى را فرستاده، و هر يك به خدا و پيغمبر ديگرى كافر شدند. آيه شريفه در عين اينكه جنبه تداخل را دارد، چنان هم نيست كه نسبت به ما قبل خود مربوط و متصل نباشد بلكه هم به آيه" الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ" اتصال دارد (چون در آن سخن از مرگ و مغفرت رفته، و در اين سخن از عذاب جهنم رفته است) و هم به آيه قبليش اتصال دارد. چيزى كه هست نسبت به آيه قبليش جنبه تعميم بعد از تخصيص را دارد، در آيه قبلى عذاب سعير را در خصوص شيطانها ذكر مى‌كرد، و در اين آيه عذاب جهنم را شامل عموم كافران مى‌داند. [وصف جهنم و حكايت سؤال و جواب ملائكه موكل بر دوزخ با دوزخيان‌] " إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ" راغب مى‌گويد: كلمه" شهيق" به معناى طولانى شدن زفير است، و" زفير" به معناى رد نفس، و به عبارت ديگر" بازدم" است، البته بازدمى كشيده «1». و" فوران" كه مصدر فعل" تفور" است، بنا به گفته صاحب مجمع البيان «2» به معناى ارتفاع جوشش است. و كلمه" تميز" به معناى تقطع و تفرق است، و كلمه غيظ به معناى شدت خشم است. و معناى آيه اين است كه: وقتى كفار در جهنم ريخته مى‌شوند، صداى شهيقى از آن مى‌شنوند، شهيقى كه چون مغناطيس آنان را به داخل خود مى‌كشاند، همانطور كه با شهيق هوا داخل سينه كشيده مى‌شود، در حالى كه جهنم جوشان است، و ايشان را مانند نخودى كه در ديك جوشان بالا و پائين مى‌شود بالا و پائين مى‌كند، به طورى كه گويى از شدت غضب مى‌خواهد متلاشى شود. " كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ" هر دسته‌اى كه داخل جهنم مى‌شوند خازنان جهنم از ايشان مى‌پرسند: مگر براى شما _______________ (1) مفردات راغب، ماده" شهق". (2) مجمع البيان، ج 10، ص 324. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 591 پيامبرى نيامد، و شما را از چنين عذابى انذار نكرد؟ كلمه" فوج"- به طورى كه راغب «1» مى‌گويد- به معناى جماعتى است كه به سرعت از جايى عبور كنند، و در اين جمله اشاره است به اينكه كفار دسته دسته داخل دوزخ مى‌شوند، هم چنان كه آيه زير هم به اين معنا اشاره نموده، مى‌فرمايد:" وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى‌ جَهَنَّمَ زُمَراً" «2»، و اين به خاطر آن است كه هر متبوعى با تابعين گمراه خود داخل مى‌شوند، هم چنان كه در آيه زير فرموده:" وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى‌ بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ" «3»، كه در ذيل آيه‌اى از سوره انفال توضيح اين معنا گذشت. كلمه" خزنة" جمع خازن است، كه به معناى نگهبان چيزى است كه ذخيره‌اش كرده باشند، و منظور از خزنه ملائكه‌اى است كه موكل بر آتشند، و انواع عذابهاى جهنم را تدبير مى‌كنند و در باره همانها است كه مى‌فرمايد:" عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ" «4»، و نيز مى‌فرمايد:" وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ ... عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً" «5». و معناى آيه اين است كه: هر دسته‌اى كه در جهنم ريخته مى‌شوند و يا به سوى آن سوق داده مى‌شوند، ملائكه موكل بر دوزخ و نگهبانان آن از در توبيخ مى‌پرسند: مگر براى شما نذير، يعنى پيامبرى كه شما را از چنين عذابى بترساند نيامده؟!" قالُوا بَلى‌ قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا ..." اين جمله حكايت پاسخى است كه دوزخيان به فرشتگان خازن دوزخ مى‌دهند، و در آن اعتراف مى‌كنند به اينكه نذير برايشان آمد، و از آتش دوزخ انذارشان كرد، ولى تكذيبش كردند و افترا به او بستند. " وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‌ءٍ"- اين جمله بيان تكذيب ايشان است، و همچنين جمله" إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ". ولى بعضى «6» گفته‌اند: جمله دومى كلام فرشتگان نامبرده است، كه به دوزخيان- بعد _______________ (1) مفردات راغب، ماده" فوج". (2) كسانى كه كافر شدند دسته دسته به سوى دوزخ سوق داده مى‌شوند. سوره زمر، آيه 71. (3) خبيث‌ها را روى هم قرار داده، جمع مى‌كند، و در جهنم قرار مى‌دهد. سوره انفال، آيه 37. (4) آتشى كه بر آن فرشتگانى موكلند كه خيلى سخت‌گير و خشن هستند. سوره تحريم، آيه 6. (5) و تو نمى‌دانى دوزخ چيست؟ ... نوزده نفر (از فرشتگان عذاب) بر آن گمارده شده‌اند! ما كسى را به جز ملائكه صاحبان دوزخ نكرديم. سوره مدثر، آيات 27- 31. (6) مجمع البيان، ج 10، ص 324. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 592 از آنكه اعتراف كردند- مى‌گويند: شما در ضلالتى روشن بوده‌ايد. ولى اين احتمال و همچنين احتمال ديگرى كه بعضى «1» داده‌اند كه: جمله مذكور كلام ملائكه نامبرده از زبان پيامبران آن كفار باشد، از سياق آيه بعيد است. [موارد استعمال" سمع" و وجه اينكه دوزخيان در جواب فرشتگان گفتند:" لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ..."] " وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ" كلمه" سمع" گاهى در معناى شنيدن صدا و سخن اطلاق مى‌شود، و گاهى در غرضى كه عقلا از شنيدن سخن دارند، و غرض عقلا از شنيدن سخن اين است كه به مقتضاى آن ملتزم شوند، اگر مقتضاى آن اين است كه كارى را انجام دهند يا ترك كنند انجام داده و يا ترك كنند، و اما ماده" عقل" بيشتر در نيروى تشخيص خير از شر و نافع از مضر استعمال مى‌شود، البته گاهى هم در غايت و غرض از اين تشخيص به كار مى‌رود، و غرض از تشخيص خير و شر اين است كه آدمى به مقتضاى آن عمل كند، و به آن ملتزم و معتقد باشد، در مقام به دست آوردن خير و نافع برآيد، و شر و مضر را ترك كند. آيه شريفه زير، عقل و سمع را در غرض از عقل و سمع استعمال كرده، مى‌فرمايد:" لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ" «2»، چون معناى اين كلام اين است كه با اين وسائل درك، مطالب را درك مى‌كنند، ولى به مقتضاى آن ملتزم نيستند، و عمل نمى‌كنند. و چون بيشتر مردم تنها از نيروى سمع استفاده مى‌كنند، نه از نيروى عقل، چون از درك دقائق امور و ادراك حقيقت آن و راه‌يابى به مصالح و مفاسد واقعى عاجزند، و از نيروى عقل تنها خواص از مردم بهره‌مند مى‌شوند، لذا در آيه اول كلمه" نسمع" را و سپس" نعقل" را آورد. " لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ"- منظور از" سمع"، استجابت دعوت رسولان، و التزام به مقتضاى سخن ايشان است، كه خيرخواهان امينند، و منظور از" عقل"، التزام به مقتضاى دعوت به حق ايشان است، تا آن را تعقل كنند و با راهنمايى عقل بفهمند كه دعوت ايشان حق است، و بايد انسان در برابر حق خاضع شود. و معناى آيه اين است كه: دوزخيان در پاسخ فرشتگان مى‌گويند: اگر ما در دنيا رسولان را در نصايح و مواعظشان اطاعت كرده بوديم، و يا حجت حق آنان را تعقل مى‌كرديم، _______________ (1) تفسير ابى سعود، ج 6، ص 5. (2) دل و عقل دارند، ولى با آن نمى‌فهمند، و چشم دارند با آن نمى‌بينند و گوش دارند با آن نمى‌شنوند، آنان چون چارپايان و بلكه گمراه‌تر از آنهايند. سوره اعراف، آيه 179. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 593 امروز در زمره اهل جهنم نبوديم، و همانند ايشان در آتش جاودانه، معذب نمى‌شديم. بعضى «1» از مفسرين گفته‌اند: اگر در آيه، هم سمع را آورد و هم عقل را، براى اين بود كه تكاليف دينى دائر مدار ادله سمعى و عقلى است. " فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ" جمله قبلى را از روى ندامت گفتند، ندامت از اينكه چرا در برابر خداى تعالى كوتاهى نموده و خيرى را كه خدا برايشان در نظر گرفته بود از دست دادند و در اين جمله اعتراف مى‌كنند به اينكه آنچه كرده‌اند اثرش همين است كه امروز داخل آتش شوند، و جا داشت كه آن طور عمل نكنند، و آن گناه و ذنبى كه به آن اعتراف مى‌كنند همين است. و اگر كلمه" ذنب" را مفرد آورد، از اين بابت است كه منظور از آن معناى مصدرى است، هر چند كه در اصل مصدر است و كلمه" سحق" در جمله" فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ"- به طورى كه راغب «2» گفته- به معناى آن است كه چيزى را با دست تكه تكه و خرد كنى، و اين جمله نفرينى است به آنان. " إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ" بعد از آنكه حال كفار و جزايى كه در برابر كفر دارند بيان كرد، در مقابل آن حال مؤمنين به غيب را بيان كرد تا تقسيم را تمام كرده باشد، و از اوصاف مؤمنين خصوص خشيت و ترس از خدا را آورد، چون مقام، مقام انذار و وعيد بود، و اگر خشيت آنان را خشيت به غيب خواند، براى اين است كه آن عذابى كه به آن ايمان آورده‌اند و از آن مى‌ترسند عذابى است در پرده غيب، نه عذابى كه امروز با حواس خود آن را احساس كنند. [جواب به شبهه‌اى در باره معاد، با بيان علم فراگير و احاطه مطلق خداوند بر اعمال و احوال موجودات‌] " وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ" در اين جمله شبهه‌اى را كه ممكن بود در دلها خلجان كند برطرف نموده و آن شبهه به غير از استبعاد، اساسى ندارد. توضيح اينكه: بعد از آنكه رشته سخن به بيان ربوبيت براى تمامى موجودات كشيده شد، و معلوم شد كه همين معنا مستلزم بعث قيامت براى كيفر و پاداش است، و نيز بعد از آنكه سخن از ملك مطلق و قدرت مطلقه خدا و خلقت و تدبير او به ميان آمد، و سخنى از آگاهى خدا و احاطه به احوال و اعمال موجودات نرفت، با اينكه مساله بعث و جزا بدون علم خدا تصور ندارد، لذا جا داشت كسى توهم كند كه اعمال موجودات با كثرت بيرون از شمارى كه دارد چگونه براى خدا ممكن است همه آنها را ضبط كند، _______________ (1) تفسير كشاف، ج 4، ص 579. (2) مفردات راغب، ماده" سحق". ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 594 مخصوصا نيات درونى انسانها كه راهى براى به دست آوردن آن نيست، چگونه به حساب مى‌آيد؟ و اين توهم ناشى از اين است كه انسان هر چيزى را با وضع خودش مقايسه مى‌كند، و با سنگ و ترازوى خودش مى‌سنجد، و چون خودش قادر به چنين آمارگيرى و ضبط گسترده‌اى نيست، تا چه رسد به ضبط نيات درونى كه اعمال قلب و پنهان در زواياى دل است، لذا از خود مى‌پرسد خدا چطور اين‌ها را ضبط مى‌كند؟!. آيه شريفه اين شبهه را دفع نموده، مى‌فرمايد: سخن چه آهسته باشد و چه با صوت بلند، نسبت به خداى تعالى يكسان است، چون او داناى به نيات است. سياق آيه شهادت مى‌دهد به اينكه منظور از اين يكسانى، يكسانى همه اعمال ظاهرى و پنهانى نسبت به خداى تعالى است چه سخنان و چه اعمال ديگر نه تنها سخنان آهسته و بلند. و اگر آن را در خصوص سخنان ذكر كرد از اين جهت بود كه معناى پنهان و آشكار در سخنان روشن‌تر بود، (يك عمل را اگر بخواهيم پنهانى انجام دهيم بايد مكانى خلوت پيدا كنيم، و به زحمت بيفتيم، ليكن يك سخن را به آسانى مى‌توان پنهان و آشكار كرد، و بيش از اين هزينه‌اى ندارد كه آن را با صداى بلند و يا آهسته و بيخ گوش طرف بگويد). " أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ" استفهامى است انكارى، كه حجتى را بر علم خدا به اعمال ظاهرى و باطنى، و سرى و علنى خلق در بر دارد. بيان آن حجت اين است كه اعمال خلق- كه يكى از آنها اعمال اختيارى خود او است-، هر چند كه نسبتى به خود او دارد، و ليكن در حقيقت اين خداى سبحان است كه آن عمل را اراده و از طريق اختيار بنده‌اش و اقتضاى ساير اسباب ايجاد مى‌كند، پس در حقيقت خالق آن اعمال هم خدا است، چون او است كه صاحب عمل را آفريده، و صاحب عمل با همه آثار و اعمالش و روابطى كه بين او و بين آثارش موجود است، و او را به آثارش مى‌رساند و آثارش را از او ظاهر مى‌كند، همه و همه مخلوق خدايند،" اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ هُوَ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَكِيلٌ" «1»،" الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى‌" «2»، پس خداى سبحان محيط به خلايق است، هم به عين و جسم آنها، و هم به آثار و اعمالشان، چه ظاهرش و چه باطنش، چه اينكه پنهان بدارند، و چه آشكار كنند، و چگونه تصور دارد كه محيط باشد ولى آگاه نباشد؟! _______________ (1) خدا آفريننده هر چيز است و هر چيزى به او تكيه دارد. سوره زمر، آيه 62. (2) خداى تعالى كسى است كه آفريد، و تمام عيار آفريد، و مقدر و سپس هدايت كرد. سوره اعلى، آيه 2 و 3. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 595 در ضمن در اين آيه اشاره‌اى است به اينكه خلقت خدا تنها شامل جرم موجودات نيست، بلكه آثار و اعمال آنها هم مخلوق او است، براى اينكه در اين آيه براى اثبات علم خدا به آثار و احوال و اعمال يك مخلوق استدلال كرده است به اينكه به خود آن مخلوق علم دارد، و اگر آثار و احوال و اعمال يك موجود از وجود خود آن موجود خارج بود، اين استدلال تمام نبود. علاوه بر اين، احوال و اعمال يك موجود از مقتضيات خود آن موجود است، (و معناى فلان موجود همين است كه داراى فلان احوال و اعمال باشد، و گر نه موجودى ديگر مى‌بود) و بنا بر اين، وقتى خود موجود منسوب به خداست، قهرا احوال و اعمالش هم منسوب به اوست. " وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ"- يعنى خداى تعالى در باطن اشيا هم نفوذ دارد، (حتى از نور هم لطيف‌تر است)، و به جزئيات وجود اشيا و آثارش آگاه است، جمله مورد بحث جمله‌اى است حاليه كه مطالب قبل خود را تعليل مى‌كند و دو اسم لطيف و خبير از اسماى حسناى خدا است، كه در آخر آيه آمده، تا مضمون آن را تاكيد كند. بحث روايتى [(رواياتى در ذيل جمله:" لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا" و در ذيل برخى ديگر از آيات گذشته)] در كافى به سند خود از سفيان بن عيينه از امام صادق (ع) روايت كرده كه در ذيل آيه" لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا" فرموده منظور اين نيست كه معلوم كند كداميك بيشتر عمل مى‌كنيد، بلكه منظور اين است كه معلوم كند عمل شما كدامش صواب‌تر و درست‌تر است، و درستى عمل به خشيت از خدا و نيت صادقه است، (خلاصه منظور مقدار نيست بلكه كيفيت است). آن گاه فرمود: و مهم هم همان كيفيت است، انجام خود عمل خيلى دشوار نيست، اين دشوار است كه انسان آن را خالص انجام دهد، و هم چنان خالص باقيش بدارد، و آگاه باشيد كه عمل خالص آن عملى است كه نخواهى مردم تو را در برابر آن بستايند، و جز خدا كسى را منظور نداشته باشى. آرى نيت مهم‌تر از عمل است، آگاه و هوشيار باشيد كه ارزش عمل به همان نيت است. و در پايان اين آيه را تلاوت كردند:" كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‌ شاكِلَتِهِ" يعنى هر كسى بر نيت خود عمل مى‌كند «1». و در مجمع البيان آمده كه ابو قتاده گفت: من از رسول خدا (ص) از جمله" أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا" پرسيدم، كه منظور از آن چيست؟ فرمود: منظور اين است‌ _______________ (1) اصول كافى، ج 2، ص 13، ح 4. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 596 كه كدام يك از شما عقل بهترى داريد. آن گاه فرمود: عقل آن كس از شما كاملتر است كه خوفش از خدا بيشتر باشد، و بهتر در اوامر و نواهى او نظر كند، هر چند كه عمل مستحبى او كمتر باشد. «1» و نيز در همان كتاب از ابن عمر نقل كرده كه گفت: رسول خدا (ص) آيه" تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ ... أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا" را تلاوت كرد، و در معناى جمله آخر فرمود: يعنى كدامتان از حرامهاى خدا بيشتر مى‌پرهيزد، و واجبات خدا را سريع‌تر انجام مى‌دهد «2». و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه" الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً" آمده كه يعنى روى هم قرار گرفته‌اند «3». و در همان كتاب در باره جمله" من تفاوت" فرموده: يعنى از فساد «4». و نيز در همان كتاب در ذيل جمله" ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ" آمده كه: در ملكوت آسمانها و زمين نظر بيفكن «5». و در همان كتاب در باره جمله" بمصابيح" آمده كه: يعنى به ستارگان «6». و در همان كتاب در باره جمله" سَمِعُوا لَها شَهِيقاً" آمده: يعنى صداى افتادن در آتش را مى‌شنوند «7». و در همان كتاب در رابطه با جمله" تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ" آمده: يعنى غيظ بر دشمنان خدا «8». و در همان كتاب در باره جمله" وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ" آمده كه فرمود: منظور اين نيست كه گوشها نشنيدند، و فهم‌ها درك نكردند، نه، هم شنيدند و هم درك كردند، ولى اطاعت نكردند و نپذيرفتند، دليل بر اينكه هم شنيدند و هم فهميدند اين است كه مى‌فرمايد:" فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ" «9». مؤلف: معنى اين آيه دلالت دارد بر اينكه منظور از نشنيدن و تعقل نكردن همان اطاعت نكردن و نپذيرفتن بعد از شنيدن و فهميدن است، و خداى تعالى همين جمله" اگر مى‌شنيديم و مى‌فهميديم" را اعتراف به گناه خواند، و معلوم است كه وقتى عملى گناه مى‌شود كه فاعلش به بدى آن عمل علم داشته باشد، يا علم سمعى يعنى دليل نقلى، و يا علم عقلى يعنى دليل عقلى. _______________ (1 و 2) مجمع البيان، ج 10، ص 322. (3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8 و 9) تفسير قمى، ج 2، ص 378.

2 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1

3 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1

4 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1

5 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1

6 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1

7 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1

8 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1

9 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1

10 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1

11 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1

12 - مراجعه شود به تفسیر سوره ملک ، آیه :1

مشخصات :
قرآن تبيان- جزء 29 - حزب 57 - سوره ملک - صفحه 562
قرائت ترتیل سعد الغامدی-آيه اي-باکیفیت(MP3)
بصورت فونتی ، رسم الخط quran-simple-enhanced ، فونت قرآن طه
با اندازه فونت 25px
بصورت تصویری ، قرآن عثمان طه با کیفیت بالا

مشخصات ترجمه یا تفسیر :
تفسیر المیزان

انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
خدمات تلفن همراه
مراجعه: 89,795,684